-
شب های روشن
دوشنبه 10 اسفند 1388 21:27
«نوشتن به آدم این قدرت را می دهد که وارد زمان هایی بشود که در زندگی واقعی دور از دسترس هستند، حتی ورود به ممنوع ترین مکان ها. فراتر از این، نوشتن این قدرت را به آدم می دهد که هر کسی را به مهمانی خود دعوت کند.» روح پراگ- ایوان کلیما به دوستم گفتم یک کتاب شادی آور یا حداقل خیال انگیز و غیرواقعی انتخاب کن که باهم ترجمه...
-
نافرمانی «مدنی»
یکشنبه 2 اسفند 1388 19:55
من این روزها وضعیت ها و احساسات مختلفی دارم. اولا که یکی از برنامه های مهم زندگی ام با دیوار بتونی برخورد کرد و به شدت متوقف گردید. (به شدت متوقف گردید؟!) دوم اینکه زیاد می خوابم بدون اینکه بدنم نیاز به اینهمه خواب داشته باشه و می ترسم مریض باشم. سوم اینکه ۳۱ ساله شدم و دهه ی سی اصولا یه جور عجیبیه و من فکر می کردم یه...
-
گفتا اگر برآید
چهارشنبه 14 بهمن 1388 16:29
تعلیق دلیل دارد. حال، ما دلیلش را نمی دانیم، بحث دیگری است. حس می کنم کسی باید یک قدمی بردارد که تعلیق بشکند و جریانی آغاز شود و مطمئنم که من لازم نیست این قدم را بردارم. این را به این خاطر می گویم که کلا تمام قدم ها و جهش ها و پرش ها و سکوت هایم را کرده ام. حالا یک تقه می خواهد برای آغاز موسیقی! یک تقه کافی است برای...
-
نینا ریچی
شنبه 10 بهمن 1388 02:25
مبل های آبی، نور را کم کن. من این قالیچه آبی را دوست دارم. تنها فرشی که تو دوست نداری همین قالیچه ی آبی است. بنشینیم روی زمین، روبه روی تلویزیون و مستند زیر آب را ببینیم و کف کنیم از موجوداتی که ۳۰۰۰ متر زیر آب زندگی می کنند! پاهای من روی هوا تاب می خورند و تو روی پیتزای گوشت و قارچت سس می ریزی و سس می ریزی هی. من این...
-
غذای روز
شنبه 3 بهمن 1388 15:16
این دو هفته را تقریبا مرتب با دوستان می گذرانم. چه آنی که بالاخره دارد با خانواده اش مهاجرت می کند امریکا، چه دو نفری که عاشق کشف رستوران و کافی شاپند و برای تعطیلات بهمن و نوروزشان دارند برنامه ریزی می کنند بروند سفر و چه آنی که وقتی رانندگی می کند محل سگ به پشت سری اش نمی دهد. با جمع دوستان دبیرستان -اکیپ خوب...
-
چگونه به زندگی دهن کجی کنیم؟
پنجشنبه 1 بهمن 1388 12:38
خیلی وقته همه چی روزمره شده و حرف های هوشمندانه و لحظه های ناب پشت چیزی نامعلوم گم شده. زندگی جریان داره و لحظه های خوب و بد، شاد و غمگین همه سرجای خودشون هستن تا تعادل زندگی رو حفظ کنن. اما شیب زندگی کم شده و مسیر همینطوری داره به سمت یکنواختی می ره. اینجاس که صاحابش باید یه فکری بکنه برای تولید موج و تکون و لرزش!...
-
زمستانمان بهاری است
یکشنبه 20 دی 1388 01:39
توی مطبش نشسته آن ور دنیا و می پرسد که چکار می کنی؟ من هم خیلی کلیشه جواب می دهم که مثل همیشه کار و زندگی؛ خبر جدیدی هم نیست. هرچند این روزها، هر لحظه یک خبری اینجا هست و دیگر به جای شوک و وحشت و غم، آدم از مضحک و حماقت بار بودن آنها به خنده می افتد. امروز باز داشتم می مردم؛ از سر درد البته. حال بدی است که صبح با...
-
۲۰۱۰
شنبه 12 دی 1388 00:55
قلم در دست می گیرم و کتابی را که پارسال جر خوردم تا ویرایش کنم، دوباره ویرایش می کنم. بعد از چند خط، کم کم گریه ام می گیرد و دلم می خواهد ضجه بزنم. توی اینترنت خواندم که کتاب چاپ شده. کسی که ما را آدم حساب نکرد. رفتم کتاب را از روی میز تازه های نشر برداشتم. همچین با افتخار، شروع کردم صفحه اول را خواندن. بعد سرم گیج...
-
چگونه به... می رویم
دوشنبه 7 دی 1388 21:33
وقتی تشنگی با نوشیدن تمام نمی شود. این وضعیت این روزهای من است. تمام روز تشنه ام، لب ها خشک، بدن داغ، روح بی تاب! شب ها دست و پا یخ؛ چمباتمه زده زیر پتو! خونی جریان ندارد در انگشت ها و تشنگی ادامه دارد... آدم ها، خوش پوش و سرحال و گرسنه، صف بسته بودند برای قیمه ی مجانی؛ و آدم ها، به هم ریخته و سراسیمه و خشمگین کتک می...
-
در پیچ و تاب
چهارشنبه 2 دی 1388 11:03
یک چیزهایی اصلا مهم نیست. وقتی بهشان گیر می دهی عصبانی می شوم. به یک چیزهایی که گیر می دهم، عصبانی می شوی و می گویی اصلا مهم نیست. تا اطلاع ثانوی همه چیز مهم است... یا شاید هم هیچ چیز مهم نیست؟
-
در پرواز
سهشنبه 17 آذر 1388 21:52
کجا زندگی کنم بهتر از آغوش تو آسمان؟ کجا بمیرم بهتر از دستان تو زمین؟ ۸۸/۹/۱۵
-
آن را که خبر شد خبری باز نیامد
جمعه 13 آذر 1388 02:14
چه احمقانه و چه ساده و چه سخت، چه پیچیده است زندگی. همه اش باهم. وقتی تنهایی یا عاشق، وقتی بیکاری یا سرشلوغ. همه اش باهم! امروز برف آمد تهران. خیلی آرام و جوان و زیبا بود. کم بود. نتوانست شهر را سفیدپوش کند اما دلم را نرم کرد. چرا من همیشه باید دو تا هندوانه باهم بردارم؟ دوتا مسیر را باهم بروم؟ آن زمان هم که این کارها...
-
می خوام برم دور دورا...
شنبه 30 آبان 1388 00:07
زندگی به یک جایی رسیده، به یک مرحله ای رسیده که فکر می کنی دیگر نمی توانی مزه ی هیجان و شور و شوق عاشقانه را بچشی. بعد، شنیدن موسیقی تو را منقلب می کند. تو را پرت می کند به سرزمین احساسات لطیف و دست نیافتنی. یک آهنگ قدیمی توی جاده دماوند، وجود داستان های عاشقانه را در لحظه ممکن می کند. یک آهنگ قدیمی توی خانه از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 آبان 1388 22:42
نرگس اومده. . . . همین.
-
زبان الکن در وصف یار
چهارشنبه 27 آبان 1388 00:32
چند روز پیش با یکی از روزنامه نگاران با سابقه صحبت می کردم که مثل خیلی ها به کشوری دیگر مهاجرت کرده و با این که از نظر اخبار به روز است اما دوری خود را از جامعه ی امروز ایران حس می کند. از من پرسید که نسل شما چطورند؟ آدم های دور و ورت را چطور توصیف می کنی؟ خیلی سوال سختی است. جوابش این است که آدم های دور و ور من هم...
-
الهام
سهشنبه 19 آبان 1388 16:59
12.00 Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 دلم می خواهد شعری بگویم برایتان آن زمان که سراسیمه می دوید توی کوچه های شهر آن لحظه که اشک می ریزد چشمانتان بی اختیار، به زور گاز و آتش و دود دلم می خواهد شعری شجاع بگویم برایتان پس از زخم خوردن ها آن زمان که خندیدن، تک تک عضلاتتان را درد...
-
دارم یا ندارم؟
یکشنبه 10 آبان 1388 16:38
من فکر می کنم دارم دیوانه می شوم اما با بقیه که صحبت می کنم، می گویند فقط خسته ام و دارم دیوانه نمی شوم! دیشب (یا امروز صبح) ساعت یک ونیم پاشدم به سالاد درست کردن. بعدش هم کمی با آهنگ های عهد دقیانوس مارتیک بال بال زدن! (چون آن کاری که من می کردم هیچ گونه شباهتی به رقصیدن نداشت!) خیلی هیجان لازم هستم. خیلی شدید. و...
-
تفاهم مهم نیست!
پنجشنبه 30 مهر 1388 17:22
- اگه پسری هست که میاد دم خونه تون دنبالت و شب ها هم می رسونتت، باهاش ازدواج کن! - وا... رو چه حسابی؟ - رو این حساب که آدرس خونه تون خیلی سخته و راهش خیلی پیچیده است. اگه همچین فداکاری ای کرده و مسیر رو یاد گرفته، حتماْ مناسبه؛ معطل نکن!
-
یاس ها می رویند
جمعه 24 مهر 1388 22:18
خوابم می گیرد. دلم می خواهد مدام بخوابم. از سال ۷۶ به این طرف، انقدر خواب آلودگی مرا دوست نداشته است. یک جور خستگی توی خونم است. یک جور کسالت که حتی با سفر رفتن، فیلم دیدن و غذای خوب خوردن رفع نمی شود! چرا همه چیز کش می آید؟ خوابم می گیرد. مدام دلم می خواهد بخوابم. تختم بوی یاس می دهد. عاشق عطر یاسم. عاشق یاس ها توی...
-
آدم های قبلی
جمعه 10 مهر 1388 14:55
ته دلم، آنجا که مثل ته دل نهنگ تاریک و سرد است، شعله ای روشن شده؛ کوچک! همه ی دلم را روشن و گرم نمی کند، اما دلم را از تاریکی و یاس بیرون آورده است. موسیقی گوش می کنم. وقتی به یک موزیسین فکر می کنی، چه چیز بهتر از اینکه موسیقی گوش کنی، آنهم از نوع کلاسیک! ده سال پیش... ده سال پیش، زندگی من چرخید. و یک نفر آدم دوست...
-
و زیبایی را دوست دارد
یکشنبه 5 مهر 1388 22:48
هورمون ها رو دست کم نگیرین. هورمون ها نقش خیلی مهمی بازی می کنن. وقتی برای یه احساس و حالت عجیب خودتون دلیل منطقی و معقول پیدا نمی کنین و رفتاری ازتون سر می زنه که به سلامت عقل خودتون شک می کنین یا حتی فکر می کنین شاید آدم فضایی ها عوضتون کردن، به هورمون ها فکر کنین!
-
پاییز می شود
سهشنبه 31 شهریور 1388 23:10
نزدیک دو هفته است که کمرم گرفته. هرکار می کنم هم انگار نه انگار! شب ها از درد نمی توانم بخوابم. نصفه شب بلند می شوم توی خانه راه می روم و اشک می ریزم. بعد از قیافه و وضعیت خودم خنده ام می گیرد و بر می گردم به رختخواب! هنوز هم دارم فکر می کنم به دستان حنا، وقتی با لحن تصنعی می گفت «قطره ای از دریای مردم ایران» و حرص می...
-
یک ایرانی در میان بلغارها
چهارشنبه 25 شهریور 1388 23:50
12.00 Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA در قسمت کنترل پاسپورت، زنک بداخلاق شبیه معلم تاریخ های بداخلاق و بی حوصله، رسید هتل را خواست. بعد مهر ورود را زد و پاسپورتم را گذاشت گوشه ی میز و گفت نفر بعدی! من که نفهمیده بودم چه اتفاقی افتاده، بهش گفتم چرا پاسپورتم را پس نمی دهی؟ یک چیزی گفت شبیه: «پاسپورت تو...
-
تعبیر کن
سهشنبه 24 شهریور 1388 23:12
از یک سفر طولانی برگشته بود. از آن سفرهایی که تریستیان در «افسانه های پاییز» رفته بود و هفت سال بعد برگشت. آمده بود و یک عالمه دست نوشته برایم آورده بود. روی هرجور کاغذی که دستش رسیده بود، نوشته بود. صفحات کوچک و بزرگ از جنس های مختلف، پر شده بود از کلمات! همه را برای من آورده بود. انگار همه را برای من نوشته بود....
-
تمام روزهایی که گذشت
پنجشنبه 19 شهریور 1388 02:59
کریس به شادی می گوید که یک پسر شش ساله در مکزیک دارد به نام «سوشیانت». از او می پرسد که آیا با این مسئله مشکلی دارد یا نه؟ می گوید پسرش عشق زندگی اش است. شادی می خندد و کریس را جدی نمی گیرد. بعد کریس برمی گردد سمت من و می گوید: «تو واقعاْ آزادی... می دونی چرا؟... چون حتی حروف توی اسمت هم به هم نچسبیدن و جدا از هم...
-
واریته شو
یکشنبه 15 شهریور 1388 02:31
- دخترها دو دسته ان. اون هایی که به درخواست رقص جواب مثبت می دن، و اون هایی که جواب منفی می دن! - عزیزم، اون هایی رو که اصلاْ ازشون درخواست رقص نمی شه، یادت رفت!
-
باز هم شهرک غرب
چهارشنبه 11 شهریور 1388 01:30
هوای هیچ کجای تهران به پای آن تکه از بزرگراه مدرس نمی رسد که از کنار پارک طالقانی می گذرد. نیمه شب با سرعت از آنجا می گذری و مست می شوی از این خنکی. دستم را می برم بیرون و حظ می برم از هوایی که می خورد به کف دستم، به سرو صورتم. فکر می کنم چقدر لذت بخش است وقتی بنشینی و حرف بزنی، و کسی برایت سوپ قارچ بپزد. همینطور که...
-
نوستالژی (۳)
جمعه 6 شهریور 1388 11:02
If you go away On this summer's day Then you might as well Take the sun away All the birds that flew In the summer sky When our love was new And our hearts were high And the day was young And the nights were long And the moon stood still For the night bird's song If you go away If you go away If you go away... But if...
-
خوشبختی
چهارشنبه 4 شهریور 1388 01:38
اونی که کتاب طالع بینی رو نوشته، یه چیزی می دونسته. باور کن! امسال واقعا سال کار و مشغله ی کاریه. یعنی رسما من یکی له شدم، تموم شدم رفت! به جز این، که البته نکته مثبتی هم هست، مدام بهم استرس وارد میشه. از طرق مختلف. مثلا برنامه هام به صورت خیلی جالبی به هم می خوره و من همه اش انگار نشسته ام توی سالن انتظاری که نمی...
-
بر امواج دانوب آبی
دوشنبه 2 شهریور 1388 10:34
خانومه موهاشو انقدر زیر روسری قرمزش برده بود بالا که عین یه کوه شده بود. نگین های بدلی انگشترش هم انقدر می درخشید که وقتی یه جای دیگرو نگاه می کردم، جلوی چشام دون دون می شد. تلفن مدام زنگ می زد و بین هر یه جمله ای که می گفت، یه بارم مجبور بود بگه «الو، جانم...» من هم داشتم بروشورهای شن هاس طلایی وارنا رو می دیدم...