قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

یاس ها می رویند

خوابم می گیرد. دلم می خواهد مدام بخوابم. از سال ۷۶ به این طرف، انقدر خواب آلودگی مرا دوست نداشته است. یک جور خستگی توی خونم است. یک جور کسالت که حتی با سفر رفتن، فیلم دیدن و غذای خوب خوردن رفع نمی شود! چرا همه چیز کش می آید؟

خوابم می گیرد. مدام دلم می خواهد بخوابم. تختم بوی یاس می دهد. عاشق عطر یاسم. عاشق یاس ها توی گلدان های بزرگ. توی گرما یاس، توی سرما نرگس! خوشبوتر از اینها نیست. اما نرگس آدم را زنده می کند و یاس آدم را می میراند. نرگس عطر زمینی است و یاس عطر آسمانی! یاس ها را ریخته ام کنار بالش، شب با هر نفس می میرم.

این چند روز با مهندس جشنواره کن برپا کردیم. چهارتا فیلم جدید دیدیم و کراکف پنیر خوردیم. اما کسالت جایش را به طراوت نداد! چرا انقدر دلزده؟ اینهمه کار هست، اینهمه برنامه، اینهمه آن بیرون زندگی هست! چرا این یک مشت یاس کافی است تا همه چیز را بمیراند؟

من برمی گردم و نگاه می کنم به پشت سر... گذشته ام را نگاه می کنم با چشمانی خواب آلوده و می ترسم از شباهت این روزها به آن غروب هایی که فقط می خوابیدم و هیچ چیز مرا زنده نمی کرد. آن زمان دلیلی نداشتم برای زنده بودن. امروز اما تا دلت بخواهد برنامه و کار هست برای انجام دادن. پس اینهمه کسالت و دلزدگی برای چیست؟

«شوق» ها مرده اند... تنها بوی یاس در اتاق مانده؛ و خوابی که همچون غبار روی من می نشیند و چهره ام را کهنه می کند.



نظرات 1 + ارسال نظر
نغمه چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 11:11 ب.ظ

هنوز بوی یاسهای خونه پدربزرگمو را حس میکنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد