قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

اوهوی

روزهای معجزه به پایان رسیده است؟

کسی میگفت : من به معجزه ایمان دارم. منظورم این نیست که از آسمان نوری بریزد یا از دریاها دستی برخیزد. من با همین دستان به ظاهر کوچکم معجزه میکنم.

آیا برگزیده بودن تاریخ مصرف دارد؟

زیر باران پیاده راه می رفت و لبخند عجیبی بر لب داشت. با خودش می گفت: مرده شوراین دنیا را ببرد .انگار من آمده ام که همه را دوست داشته باشم. حالم دارد بهم می خورد. چرا تنفر در من نمی ماند؟!

منتظری که بگویی یا بشنوی؟

با من بیا ! میرویم توی یک پارک کوچک .من مینشینم روی تاب .مواظب باش نگهبان مارا نبیند من برای این تابها اضافه وزن دارم!

 تابم بده...تابم بده...تـــــــــــــابم بــــــــــــــــــــده!

هنوز هم دلم می خواهد در یک روز برفی کنار یک تخته سنگ ( که نه خیلی بزرگ باشد نه خیلی کوچک) بمیرم.

.

.

.

دل که یخ می زند باید زود آفتابیش کنی!