قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

بازگشت تخریب‌گر یا چگونه زندگی خود را سمپاشی کنید!

او خانه‌ام را گرم می‌کند. شوخی نمی‌کنم. هیچ زمستانی انقدر گرم نبوده‌ام. اما گاهی... سوز می‌آید.

امشب چندبار دلم می‌خواست یک ایمیل باز کنم و سراسر فحش و ناسزا بنویسم. کمی بعد از این که خودم را آرام کردم، به صرافت افتادم که تا خود صبح گریه کنم تا جایی که کور شوم. بعد دیدم قلبم دارد از جا کنده می‌شود و به گریه نمی‌رسم. پس فکر کردم تا صبح دعا کنم مثلا، ذکر بگویم. یعنی هرکار احمقانه‌ی بی‌فایده‌ای به مغزتان برسد را فکر کردم امتحان کنم. بعد خیلی مستاصل نشستم به برنج خوردن. بله، من وقتی اینطوری درمانده می‌شوم برنج می‌خورم. با بغض و نگرانی و استیصال. دلم می‌خواست جلوی دستم بود و خفه‌اش می‌کردم. واقعا باید بشود بعضی‌ها را از روی نقشه پاک کرد. باید بشود. مسئولین رسیدگی کنند لطفا. 

اینی که می‌خواستم خفه کنم آنی نبود که خانه‌ام را گرم می‌کند. خودم هم قاطی کردم. تمام چیزها باهم قاطی شده. این نمی‌تواند حقیقت داشته باشد که من باز در یک پیله‌ی تکراری گیر افتاده باشم. یک پیله‌ی قلابی و دست‌ساز یک آدم مریض. من این بار پروانه می‌شوم. پیله را پاره می‌کنم. و می‌نشینم روی شانه‌های او. شانه‌های کسی که دلم را گرم کرده است. هیچ زمستانی انقدر گرم نبوده‌ام. و هیچ سوزی این‌بار، مرا قبل از پروانه شدن نخواهد کشت!

نظرات 2 + ارسال نظر
گیتی دوشنبه 6 بهمن 1393 ساعت 05:36 ب.ظ

چرا نمی نویسی آزاده؟!!! چرا جدی و واقعی شروع نمی کنی به نوشتن؟!!! تو هیچ راه دیگه ای نداری دختر... هیچ انتخاب دیگه ای نیست.. باید بنویسی.... جدی و سرسختانه... مثل شروع یک امتحان سخت یا جواب دادن جدی به سوالات برگه امتحان... باید جدی و سرسخت شروع کنی به نوشتن.. ضروری و جابرانه... متوجهی؟! مثل یک کار ضروری و روزانه. مثل صبح ها که مجبوری روزت را با شستن صورت و مسواک زدن شروع کنی و یا با نفس کشیدن، همان طور هم مجبوری روزت را با نوشتن شروع کنی.. تو انتخاب دیگه ای نداری... تو محکومی به نوشتن...

زامیاد یکشنبه 12 بهمن 1393 ساعت 04:50 ب.ظ

گیتی جان رسیده‌ام به جایی که خیلی چیزها را نمی‌توانم در انظار عمومی و روی نت بنویسم. خودم را هم موقع نوشتن نمی توانم سانسور کنم. برای همین دوباره برگشته‌ام به نوشتن در دنیای آفلاین. حق با توست من باید مثل یک روتین حیاتی بنویسم. ازت ممنونم که یادآوری کردی :* رمز بقای من نوشتن است. رمز سلامت عقل!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد