قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

درباره الی...

«یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی پایانه»

توی شلوغی کلافه کننده انتخابات رفتیم فیلم درباره الی رو دیدیم. وقت بدیه برای اکران این فیلم که بی شک یکی از بهترین های امسال خواهد بود. (با تشکر از مدیران برنامه دیروز!)

فیلم جوندار و زنده است. طوری که کاملا تو رو می کشه توی داستان. دیالوگ ها و فیلمبرداری بهترین کمک رو می کنه تا دقیقا فکر کنی خودت وسط قصه ای. چه بازی های خوبی از کسانی که برای اولین بار می دیدمشون! البته گلشیفته یه چیز دیگه بود و برجسته توی این فیلم. اما من هنوز «میم» درخت گلابی رو بیشتر دوست دارم. ضمنا بهتر بود سیمرغ بلورین شهاب حسینی رو به خاطر همین فیلم می دادن بهش. هرچند بازم سیمرغی نبود.

صحنه های دریا، آدمو می بره بین امواج و توی دل آدمو خالی می کنه و بعد با اضطراب و تشویش پر می کنه. جوری که وقتی بازیگرا از آب میان بیرون، تو هم باهاشون از شنا کردن و دست و پا زدن خسته ای!

خط داستانی رو دوست داشتم. البته بعد از ورود صابر ابر، یه کمی کش بی خود میاد ولی نه اونقدر زیاد که فیلم رو دوپاره کنه.

یه فیلم پر از نکات اجتماعی، یه فیلم مرموز، یه فیلم با یه داستان ساده و در عین حال وحشتناک. یه داستان درباره حقیقتی که غرق میشه و معصومیتی که لجن مال میشه. فیلم هم فلسفیه هم اجتماعی و اخلاقیه، هم عامه پسند.

و در آخر، آیا ما چیزی درباره الی می دونیم؟

من عاشق اون صحنه ای هستم که الی توی پرواز اون کایت، اون نقابش رو برمی داره، یخ دورش رو می شکنه و دیگه معذب نیست. همون لحظه میشه الی رو شناخت. فقط همون لحظه الی واقعی آزاد میشه.

آقای فرهادی من از شما متشکرم که باعث میشین از سینمای ایران لذت ببرم. از شما و بقیه همکاراتون که می دونن دارن چکار می کنن و به ما نشون می دن که میشه با همه این محدودیت ها فیلم غیرمبتذل ساخت و حتی مخاطب غیرایرانی رو هم جذب کرد.

هر بودی بودا شده بود

و باز رفتیم مالزی!

مثل همیشه از مالزی که برگشتم سرما خوردم. هربار بدون استثنا، تغییرات آب و هوا منو مریض می کنه. موقع رفتن حس خاصی نداشتم چون چهارمین بار بود می رفتم اونجا. سفر هوایی ۸ ساعته روی اعصابم بود. اما با وجود اینکه نتونستم تمام شب توی هواپیما بخوابم، عوضش صحنه جالبی دیدم که به بی خوابیش می ارزید. شب که چراغای داخل هواپیما خاموش بود، از پنجره بیرون رو نگاه کردم و دیدم که بین ستاره هام. همیشه از پایین ستاره ها رو تماشا کرده بودم و اونا هم اون بالا بالاها بودن. اما این بار کنار من بودن. دورو برم بودن. من میون ستاره ها بودم و تعداد اونها انقدر زیاد بود که نمی شد شمردشون. واقعا زیبا بود. محشر بود.

اون جا با آدم های جالبی آشنا شدم. آدم های فعال و خلاقی که به زندگی امیدوارت می کنن و بهت نشون می دن که دنیا خیلی بزرگ تر از اون چیزیه که فکر می کنی و همه چیز ممکنه!

اون جا دوتا دوست جدید پیدا کردم. دوستایی که هردو آدم های خاصی بودن. یه شب سه تایی نشسته بودیم توی لابی هتل و بعد همزمان اعتراف کردیم که چقدر خوشحالیم که همو پیدا کردیم و در عرض سه روز باهم احساس نزدیکی و صمیمیت خاصی می کنیم.

معبد باتو کیو یکی از معروف ترین جاهای دیدنی کوالالامپوره که من هیچوقت نرفته بودم و اینبار موفق شدم ببینم. جای خیلی باحالی بود. حدود ۲۷۵ تا پله رو باید می رفتیم بالا تا برسیم به غار و معبد. اول پله ها هم یک مجسمه عظیم طلایی هست که واقعا زیباست.

من بهم خوش گذشت و به اندازه یک سال چیزای جدید یاد گرفتم. کار با چندتا نرم افزار جدید رو یاد گرفتم که همیشه دلم می خواست.

چه آدم های رنگارنگی دیدم. اصلا نمیشه توی هر چیزی یه نکته مثبت پیدا نکرد. اصلا نمیشه یه سفر برای آدم سودی نداشته باشه. همیشه وجه های تازه هست، همیشه تجربه های نو.

باورم نمیشه اینهمه میشه تغییر کرد در عرض چند روز.

چقدر در این لحظه شکرگزارم!

عکس ها در فتوبلاگ