قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

دوازده میهمان



زردآلوهای شیرین

و یاقوتی های ترش


گوجه سبزها پخته اند

و لپ هایشان گل انداخته


به میوه های تابستانی

نمی توان دل خوش کرد


حالم دگرگون می شود وقتی

میوه ها را می ریزم توی تشت

و آب را با فشار باز می کنم


شناور می شوند روی آب

بعد می غلتند توی سبد

تمام این ها که تمام شد

وقتی همه شان

توی یخچال خنک می شوند


باز می نشینم سر زندگیم

و می بینم که

دل‏-خوش-کنک-ها بی تاثیرند

یک عده پیمان بسته اند

چیزی نخورند

تا زمانی که

عدالت جاری شود


زردآلوهای شیرین

یاقوتی های ترش

مزه شان می رود


مثل زندگی من


مردن در جزیره - سه

دنیل، من از خانه گریختم. من از جایی که تو در آن نبودی گریختم؛ از جایی که به آن باز نمی گشتی. چمدانم را برداشتم و شبانه پرواز کردم. اینبار صندلی کنار راهرو را گرفتم. صندلی شماره 13. آنرا یک ماه قبل از پرواز انتخاب کرده بودم. دنیل، دیگر صندلی های کنار پنجره فایده ای برایم ندارند. وقتی ارتفاع می گیری، ابرها دیگر نمی گذارند مسیر رود را ببینی یا ماشین های ریز را بشماری. مزرعه هایی که مثل لحاف چهل تکه روی زمین دوخته شده اند، دیگر پیدا نیست.

من به مامور فرودگاه نگاه کردم و محکم گفتم «می روم خانه». اما در دم دلهره ای به دلم راه پیدا کرد که صدایم را لرزاند. من از خانه ای می گریختم و به سوی خانه ای دیگر می شتافتم.

دنیل، ما سدی را شکسته ایم؛ ما تا ابد آواره ایم.