ته دلم، آنجا که مثل ته دل نهنگ تاریک و سرد است، شعله ای روشن شده؛ کوچک! همه ی دلم را روشن و گرم نمی کند، اما دلم را از تاریکی و یاس بیرون آورده است. موسیقی گوش می کنم. وقتی به یک موزیسین فکر می کنی، چه چیز بهتر از اینکه موسیقی گوش کنی، آنهم از نوع کلاسیک!
ده سال پیش... ده سال پیش، زندگی من چرخید. و یک نفر آدم دوست داشتنی در چرخش آن سهم بزرگی داشت.
آن موقع در دفترم نوشتم: «خدا به من ثابت کرد، آن کسی که شبیه هیچکس نیست وجود دارد.» اما او را گم کردم. در گذر زمان... قرار هم نبود بماند. آنقدر تصادفی به هم رسیده بودیم که قرار نبود جایی پابند هم بشویم. گاه گداری خبری ازش می خواندم. تمام آرزوها و برنامه هایی که برایم گفته بود، به همه شان رسید!
حالا بعد این همه مدت، دنیای مجازی باعث شد بار دیگر پیدایش کنم. ده سال آدم را عوض می کند اما او همانقدر آشناست که در اولین برخوردش آشنا بود. همانقدر که فکر می کردی چندین سال است باهم دمخور بوده اید. حضورش، که باز معلوم نیست به خاطر تصادفی بودنش چقدر ماندنی است، شعله ای را در دلم روشن کرد. مثل قبل آتشی برپا نکرده اما، شاید اینبار هم زندگی ام را بچرخاند...
آری دوستی دو نیمه دارد نیمی از آن عشقی است که دل عاشق را بیقرار کرده است و نیمی دیگر آن محبتی است که در دل معشوق می تپد.
نور عشق دل را گرم میکند.
عشق به زیستن - دانستن و ...
واییی می فهمم چی میگی. چقدر این نور به ادم انرژی میده. من تو این موقع ها فکر می کنم می تونم تمام دنیا رو فتح کنم با این انرژی. ایشالله حضورش برای چرخاندن دائم زندگیت پایدار باشه.
زامیاد، که چه می خواستم بدون تعارف بگم متاسفم بابت روزی که پی ام دادی و من بد اخلاقی ام گرفته بود و اون روز، آدم یک بار امتحان کردن بودی و اصلن بهونه نیارم و بگم عذر می خوام ، خیلی ...