-
شخصیت شناسی- اِستِر
پنجشنبه 5 اسفند 1389 23:39
12.00 Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA اِستِر از آن دخترهایی است که اگر پسر بودم حتما همان روز اول سر صحبت را با او باز می کردم. یا به قولی سر شاخ را بند می کردم! اِستر موهای فر قرمز رنگ دارد که همیشه چند طره از آن روی پیشانی اش افتاده. پوستی بسیار سفید و کک و مک های خیلی ریز روی گونه و بینی. طرز لباس...
-
هارمونی
سهشنبه 26 بهمن 1389 14:25
یک دیشب یکی از خوشتیپ ترین مردهای انگلیسی رو دیدم توی مترو، درست وقتی دوست دخترش رو محکم بغل کرده بود. دو این اسم به نظرتون خیلی زیبا، اصیل و خوش آهنگ نیست؟ ادوارد نایت سه من دیشب موقع اجرای دریاچه ی قو گریه کردم و موقع اجرای بولِرو موهای تنم سیخ شد! چهار میرزاقاسمی با گوجه های ترش چیز خوبی نمیشه. پنج دیروز سخت بود....
-
مصائب داشتن یک قلب رقیق یا چطور در کتابخانه ساکت باشیم!
سهشنبه 12 بهمن 1389 23:31
مصاحبه ی سوسن تسلیمی با بی بی سی را دیدم و گریه کردم. یاد فیلم باشو افتادم و گریه کردم. عکس های مردم قاهره را دیدم و گریه کردم. تکه هایی از پروژه ی «زندگی در یک روز» رایدلی اسکات را دیدم، همراه با مصاحبه های شرکت کنندگانش و گریه کردم. پارازیت دیدم و گریه کردم. با پدرم چند کلمه ای تلفنی حرف زدم و بعد از قطع کردن...
-
ماه با من است یار
پنجشنبه 30 دی 1389 03:19
12.00 Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 سال 2004 هنوز از این برنامه ها نبود که هر هتلی بروی بتوانی توی اتاقت اینترنت وایرلس داشته باشی. آن موقع ها هر هتلی یک بیزنس سنتر داشت که اکثرا یک اتاق معمولی بود با یکی دوتا کامپیوتر، یک پرینتر و احتمالا اسکنر (درست یادم نیست اسکنر دیده...
-
کف مطالبات
شنبه 25 دی 1389 06:10
12.00 Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 از خدا سی و دو سال عمر گرفتم که- نه، هنوز سی و دو روز مانده که همه ی سی و دوسال عمر را کامل از خدا گرفته باشم. حالا سی و یک و خورده ای حساب کنید- داشتم می گفتم که اینهمه سال بالاخره زندگی کردم و حالا باید بدانم که آخرسر، کف مطالباتم در...
-
از سریِ هرجا بروی آسمان همین رنگ است
شنبه 18 دی 1389 16:06
امروز صبح این کشف بزرگ را کردم، یا بهتر بگویم، این کشف بزرگ را که احتمالا قبل از من به ثبت رسیده با جان و دل تایید کردم. اینکه نان و پنیر و گوجه، همه جای دنیا و به هر شکلی می چسبد و پرطرفدار است. بربری و پنیر لیقوان و گوجه تازه، پیتزا مارگریتا، نان تست و پنیر چدار و گوجه فرنگی آفتاب خورده*، ببینید چقدر شباهت های...
-
آنجا که من نیستم
چهارشنبه 15 دی 1389 01:58
12.00 Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 در امتداد همان خانه هایی که نمی دانم ویلایی اند یا آپارتمانی، در امتداد همان خانه ها، فکر تو به چیزی مشغول است، در حالی که ماگ قهوه ات را به دست گرفته ای و نگاهت جایی در خیابان گم شده است. تنها با شلوارکی بی رنگ، روبه روی پنجره ی آشپزخانه...
-
Andel
یکشنبه 28 آذر 1389 21:08
12.00 Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 اندل دختری باریک و ظریف است با موهای بلوند تیره. چشمان سبز درشتی دارد و آویزهای فلزی زیر و روی لب های نازکش. وقتی ذوق می کند مثل بچه ها جیغ می زند: هییییییییییییییییی! و در عرض دوثانیه بعد از ذوق کردن می تواند تا سرحد مرگ عصبانی شود و همه...
-
بولدوزرهایی که آمدند
یکشنبه 21 آذر 1389 19:11
12.00 Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA من لمس شده ام. پرده ها را کنار زده ام و به نور بی جان صبح یکشنبه دل خوش کرده ام تا اتاق را روشن کند. من لمس شده ام. کوروش یغمایی می خواند و جوسی در آشپزخانه گوشت می پزد. من ماگ به دست روی تخت ولو شده ام و فکر می کنم بعضی ها شخصیت تخریب گر دارند. بعضی ها بالفطره تخریب...
-
سپیده دم های خاکستری ام
جمعه 12 آذر 1389 00:31
من خیلی خسته، من خیلی خراب. امروز یکهو مودَم چپه شد و انرژی های ذخیره شده ی روحم همراه برف های آب شده، گِلی و شلابه پخش زمین شد. من حالم خوب نیست. باید بگویم که حالا بهترم از صبح اما واقعا حالم خوب نیست. بی دلیل استرس و دلشوره افتاد توی دلم و بند بند تنم داشت از هم جدا می شد. خیلی هولناک بود و خیلی سنگین. میان زمین و...
-
پیسد آف
دوشنبه 24 آبان 1389 15:31
* رخت ها در ماشین می چرخند تا تمیز شوند ما چرا، در جهان می چرخیم؟
-
آبانی دیگر
چهارشنبه 19 آبان 1389 01:22
12.00 Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 واقعیت که سخت و دردآور می شود، به رویا پناه می برم. واقعیت که شبیه رویا می شود، غافلگیر و درمانده ام. آتش بازی ها در آسمان می شکفند، مثل ستاره می درخشند و مانند پولک های رقصان می ریزند. آنقدر سرد است که هوا پرشده از قطره های آب. کوچه ها...
-
قدم زدن روی برگ های زرد
دوشنبه 10 آبان 1389 14:49
بله دیگه، ما این آخر هفته در فراق کیف و پول و چتر و کیف آرایش و اینا... نشسته بودیم توی اتاقمون و سماق می مکیدیم! البته دروغگو خره، سماق نداشتیم که! همینطوری نشسته بودیم غصه می خوردیم. بعدش یهو چشممون افتاد به دوربینمون که روی طاقچه بود (منظور لب پنجره است). اونوقت تصمیم گرفتیم بریم پارک پشت خونه مون رو کشف کنیم و...
-
ز بهر هیچ بر هیچ مپیچ
شنبه 8 آبان 1389 02:33
دیشب آخرین کاری که قبل از خاموش کردن چراغ مطالعه و خوابیدن انجام دادم این بود که صفحه ی روز تقویم رو بکنم تا ببینم برای فردا چه کارهایی رو یادداشت کردم. تولد گلدونه بود. چون قرار شده برای تولد هرکدوم از بچه ها یه شعر فی البداهه بگم، یه لبخند شیطنت آمیز زدم و چراغ مطالعه رو خاموش کردم و خوابیدم. توی رختخواب داشتم به...
-
دروازه ی جنوبی
جمعه 30 مهر 1389 15:38
من می خوام یه مرکز فرهنگی بزنم در آینده. شغل ایده آل من اینه. هنوز تمام جزئیاتش توی ذهنم نیست اما هیجانش توی دلم هست. دلم می خواد یه جایی باشه که نوجوون ها و جوون ها بتونن بیان کنار هم کتاب بخونن، مجله و روزنامه بخونن. با هم راجع بهش بحث کنن. فیلم ببینن. یه عده به عنوان مربی یا مدرس، حالا هر اسمی که می خواد داشته...
-
خوکی، مرغی، سگی!
یکشنبه 11 مهر 1389 18:07
ریک می گه وقتی آدم دور از خونه اش مریض می شه، مریضی اش سخت تر به نظر می آد. چون از همه ی اونایی که می شناسه دوره، از خانواده اش دوره و احساس تنهایی می کنه. من البته اونقدرام تنها نبودم و خودمو کم واسه دوستم لوس نکردم ولی صادقانه بگم که به یاد ندارم همچین آنفولانزای شدیدی تا به حال گرفته باشم! زنده ام در هوای مزخرف...
-
بعد از چند سال؟
چهارشنبه 7 مهر 1389 03:18
درد- -ناک بود.
-
هفت خواهران
شنبه 3 مهر 1389 14:34
ایستگاه جای پای تو را دارد قطار با یاد تو می رود دل من در ایستگاه می ماند
-
زمانی برای نبودن
جمعه 2 مهر 1389 00:04
من امروز یک دِپِ خفیف زدم. نمی دونم چی شد اما عصر غم انگیزی بود. من بالاخره اومدم مرکز دنیا. آره لندن برای من «مرکز دنیا»ست. به هزارویک دلیل. از بچگی راجع بهش از مامان و بابام شنیده بودم و دلم می خواست این جای عجیب رو که با بقیه دنیا فرق های بزرگی داره ببینم. این شهر همیشه و تو هر مرحله ای از زندگی من، یه نقشی داشته و...
-
دیازپام ده
جمعه 26 شهریور 1389 22:49
یادم باشد وقتی می رفتم، نسیم پاییزی وزیدن گرفته بود و ترافیک تهران بدتر از همیشه بود. سریال قهوه ی تلخ به جای تلویزیون از توی بقالی ها پخش می شد. گوجه فرنگی هایم نارنجی بودند و توی کوچه چهارمین ساختمان پنج طبقه در حال ساخت بود. رو تشکی صورتی داشتم و اتاقم پر از نور بود. یادم باشد وقتی که رفتم، ولی عصر از ونک به پایین...
-
و فردا روز دیگریست
چهارشنبه 17 شهریور 1389 14:34
ما با گذشته هایی متفاوت و آینده هایی بی ربط در این لحظه در آغوش یکدگریم بخند چشمانت را ببند که ما در این لحظه معجزه ایم
-
حمله ی عصبی بر روی سجاده های خاکی
پنجشنبه 11 شهریور 1389 22:17
12.00 Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 ما دیگر دعا نمی کنیم سرمان را می اندازیم پایین و گرمای آتش رقیبت را می پذیریم ما دیگر دعا نمی کنیم گل ها و گلدان ها همه آفت دارند دیگر آب و نور برای شادابی کافی نیست ما دیگر دعا نمی کنیم خسته ایم و می خوابیم یا بیداریم و اخبار می بینیم: یک...
-
یک چیز جدید
پنجشنبه 11 شهریور 1389 14:13
دوباره یکی پایش را گذاشت روی گلوی اینترنت. مبارزه و مخالفت و اظهارنظر پیشکش، اینجا حتی تضمینی نیست که صبح که بیدار می شوی بتوانی ایمیل هایت را چک کنی، با خواهرت آن ور دنیا حرف بزنی، اخبار روز را بخوانی یا برای کارت از اینترنت استفاده کنی! برای داشتن یک زندگی معمولی باید رفت. بعد یکجای دیگر که می روی زندگی معمولی بکنی،...
-
لیدی این رِد
دوشنبه 8 شهریور 1389 00:43
اون موقع که کک افتاده بود در تنبان مبارکش که دوچرخه سواری کنه به صورت حرفه ای، یه روز باهم رفتیم اون دوچرخه فروشیه بالاتر از میدون مینا. بعدش سرویس کرد دهن فروشنده رو. یارو هرچی دوچرخه داشت به این نشون داد و مشخصات همه شون رو توضیح داد و قیمت و کوفت و زهرمار. منم عین بز اینارو نگاه می کردم. حرفاشون که تموم شد، این با...
-
فَکت یا چی؟
شنبه 6 شهریور 1389 17:47
می گم: این جمله رو گوش کن! مال کیمیاگرِ پائولو کوئیلوئه. انگار یادم رفته بود که اینو یه زمانی خونده بودم. «د ر این دنیا همواره یک نفر منتظر دیگری است، چه درمیان بیابان باشد، چه در وسط یک شهربزرگ. و وقتی آن دو نفر از کنارهم می گذرند و چشم شان به هم می افتد، گذشته و آینده رنگ می بازند و تنها همان لحظه اهمیت می یابد...
-
پی دوم عقب یا جلو
سهشنبه 2 شهریور 1389 23:39
من بچه ام. غلت می زنم روی تخت دونفره ی خاله ام و صندوقچه ی رمزدارش را نگاه می کنم. یادم هست که مخمل قرمز داشت و پر از سکه بود. سکه های مختلف از همه جای دنیا. خاله ام با سکه هاش که روی مخمل قرمز صندوق ریخته بود مرا به سفر کردن عاشق کرد. که بروم و تک تک سکه ها را خودم پیدا کنم. این داستان را چند بار گفته ام؟ دیدی بعضی...
-
زنده باد اینترنت پرسرعت در خدمت موسیقی!
پنجشنبه 7 مرداد 1389 03:12
افتادم روی یوتیوب! دارم آهنگ های جو داسین، ادیت پیاف (فرانسه) و خولیو رو گوش می دم و کلیپ هاشون رو می بینم. عجب لذتی داره که تا دکمه پلی رو می زنی، همه چی به خوبی و خوشی اجرا میشه و خبری از بافر شدن نیست. واقعا دارم لذت می برم نصفه شبی. توی خودمم امشب! بدجور... اون الاغ دوست داشتنی هم الان اون سر دنیا توی نیم کره...
-
دل ندارم که به دلجوش نیازی باشد
چهارشنبه 23 تیر 1389 10:51
اینبار دلم می خواد مثل آلیس برم توی یه دنیای دیگه اصلاْ. یه جایی که کاملاْ از نظر ظاهر و باطن و قانون و قاعده با این دنیای ما تومنی هفت سنار فرق بکنه. موجوداش فرق بکنن. توقعات و انتظارات، همه چی... همه چی یه جوری باشه که تو اصلا نتونی انتظارش رو داشته باشی و تو هم به همین واسطه یه آدم دیگه بشی. توی زمان و مکان گم بشی....
-
زرشک
دوشنبه 21 تیر 1389 15:38
رقیب من اونی بود که اول من رقیبش بودم!
-
موزه/کنسرت اولی
یکشنبه 20 تیر 1389 13:38
پارسال توی بلغارستان دو دوست جدید پیدا کردم که کم از وو ووزلا ندارند. (یکسال طول کشید که کلمه ی مناسبی برای توصیفشان پیدا کنم. خدا جام جهانی را عمر دهاد!) آدم های شاد و پرانرژی و البته پر حرفی هستند که من هر دفعه بعد از معاشرت با آنها بی نهایت خسته ام و سردرد هم روی شاخش است. پارسال پیرمرد باحالی هم توی تور ما بود که...