قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

آبانی دیگر

واقعیت که سخت و دردآور می شود، به رویا پناه می برم. واقعیت که شبیه رویا می شود، غافلگیر و درمانده ام. آتش بازی ها در آسمان می شکفند، مثل ستاره می درخشند و مانند پولک های رقصان می ریزند. آنقدر سرد است که هوا پرشده از قطره های آب. کوچه ها خیال انگیز و تار. درختان محو، ما دور، زمین خیس.

آخرِ همین سرازیری، برگ ها ورودی خانه را فرش کرده اند. من با خود می گویم، اینجا چه می کنیم؟ لحظه ای در زمان گم می شوم، زود اما برمی گردم. چگونه زمان، مکان ها را تحمل پذیر می کند؟ چگونه ما، در انتهای یک کوچه ی خیال انگیز گم می شویم؟

دستم را بالا می برم، برای آخرین اتوبوس شب؛ که نور چراغ هایش از دور پیداست. سرم را که سنگین شده از بار خاطرات یک شب نمناک، تکیه می دهم به شیشه ی سرد. با خود می گویم: اینجا چه می کنیم؟

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 01:31 ق.ظ http://3aban.blogsky.com

سلام.

این ذهن مغشوش و فکر مشوش ٫ خسته است نه؟!

شیدا دوشنبه 24 آبان 1389 ساعت 12:59 ب.ظ

سلام
من می خواستم از شما بابت بهتر نوشتن داستان هام کمک بخوام
من داستان هام رو برای چند نشریه فرستادم و به من ژفتن که مشکل ویرایشی دارند
شما می تونین به من کمک کنین؟

demian شنبه 25 دی 1389 ساعت 03:24 ب.ظ

same here

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد