-
همون نگاهه که نمی دونست یعنی چی
پنجشنبه 10 تیر 1389 00:35
ایشالا هیچکس اونجوری که آقامون جورج کلونی توی فیلم « آپ این دِ ایر » رفت توی دیوار، نره تو دیوار! ما که یه بار تجربه اش کردیم، می دونیم یعنی چی! * این چارلز بوکفسکی هم مغزش واقعا تاب داره ها! موقع خوندن کتاب «عامه پسند» یه جورایی فکر می کردم توی شهربازی ام. بعضی وقتا فکر می کردم توی تب و هذیون یکی گیر کردم. یه جاهایی...
-
والا به قرآن
یکشنبه 6 تیر 1389 17:40
«شِنگ» شده پرده فروشی، کافه ۳۹ شده بانک خصوصی، کتابخونه بهشتی شده ایستگاه مترو، دبستانمون هم شده مرکز خرید ۱۰ طبقه! خب دیگه آدم واسه کدوم خاطره بمونه تو این مملکت؟
-
حلقه در حلقه
یکشنبه 6 تیر 1389 01:16
صبر برای جوش آمدن آب صبر برای آمدن قطار صبر برای بالا آمدن ویندوز صبر برای تعبیر خواب صبر برای جواب ویزا صبر برای زندگی ما همه از صابرین ایم و خدا همه ی ما را دوست دارد؟ صبر می کنم برای تو، تو برای چه صبر می کنی؟
-
امروز اینجا بودی
دوشنبه 31 خرداد 1389 23:52
بعد از یک روز گرم و جهنمی، ابرها جمع می شوند دور هم. طوفان می شود و رعد و برق و باران! دلم می خواهد بپریم توی کوچه ها که بوی نم خاک می دهند و بدویم دنبال هم و جیغ بکشیم. یا بهتر بگویم دلم می خواهد بدوی دنبالم و من فرار کنم و جیغ بکشم! گشت های ارشاد هنوز جریمه ی جیغ زدن در باران را در برگه های جریمه شان نبریده اند.
-
کافه کوفت
چهارشنبه 26 خرداد 1389 22:29
تا می توانید به کودکان لبخند بزنید، زبان درازی کنید یا چشمک بزنید. آنها سهم خود را از ناکامی ها و غم ها خواهند گرفت پس لحظه های کودکی شان را غنیمت بشمارید. اگر چند میلیون رای تقلب شده یا اگر کارتان را از دست داده اید یا حتی عشقتان را... باز هم در پیچ کوچه، به کودکی که دارد با پدربزرگش رد می شود، لبخند بزنید، شکلک...
-
زندگی گیاهی
شنبه 15 خرداد 1389 21:07
از اونجایی که یه سری سوالات فلسفی مربوط به مرگ و زندگی رو آدم ها هزاران هزار ساله از خودشون و خدای خودشون پرسیدن و جوابی نگرفتن، من گفتم یه سوال گیاه شناسی بکنم حالا که تنوع ایجاد بشه! فعالیت های باغبونی این چند هفته ی من باعث شد یک سوال خیلی مهم برام پیش بیاد. اینکه چرا دوتا برگ اولیه یه گیاه که درمیاد، هیچوقت شبیه...
-
خودِ ریشترم
یکشنبه 9 خرداد 1389 23:59
آقا دل من این روزا از آتشفشان ایسلندم داغان تره، همه پروازها رو کنسل کنین! همه چی رو تعطیل کنین بیاین منو خاموش کنین! مُشکرم
-
و تمام آنچه شدنی بود
پنجشنبه 6 خرداد 1389 11:11
12.00 Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA بال های نداشته ام شکسته اند راضی یعنی تسلیم؟ جانم را می دهم و تمام کتاب هایم را شاید مجموعه صدف هایم را هم، که بار دیگر دست بکشم روی کتف هایم و آرزو کنم که بال در بیاید.
-
خرداد آمد
یکشنبه 2 خرداد 1389 14:12
آخرین نشانه های بهار با نسیم های خنک بعدازظهر. ایستک هلو را با شیشه قورت قورت. امیلی دیکنسون می خوانم از دیروز که دیوان کامل اشعارش را از جایی پیدا کردم. دیروز اسمم را کلاس زبان فرانسه نوشتم تا سر ظهر روزهای تابستان، بین راه خانه و کلاس زیر آفتاب کباب شوم. ایستک خنک تمام می شود و شیشه اش با پرتاب سه امتیازی می رود توی...
-
ساقیا گردان کن آخر آن شراب صاف را...
شنبه 1 خرداد 1389 01:28
آفتاب افتاده بود و من رفته بودم روی تاب سفید تراس نشسته بودم و مجله گلستانه می خواندم. یک داستان از هاروکی موراکامی توی این شماره اش بود. موراکامی را دوست دارم و ترجمه داستان هم روان بود، به جز دو سه عبارت. یک نگاهی به گلدان هایم انداختم و توی رویا دیدم که گوجه فرنگی ها جوانه زده اند و قد کشیده اند و هر کدام احتیاج به...
-
خیلی...
دوشنبه 27 اردیبهشت 1389 23:25
فِرَنکلی مای دیِر، آی دونت گیو اِ دَم!
-
نکته های شُنکوری
شنبه 25 اردیبهشت 1389 21:13
- ولی حلقه دستش نیستا! - راست میگی من اصلا دقت نکرده بودم! - ماشالله! پس به چی دقت کردی؟ جام ژول ریمه؟
-
آره با خودِ خودتم
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1389 00:41
به من فکر نکن به من که فکر می کنی خواب های طولانی بی تعبیر می بینم به من فکر نکن به من که فکر می کنی سونامی می آید آفرین سعی ات را بکن کرم نریز به من فکر نکن
-
خواب، کتاب، کباب
دوشنبه 20 اردیبهشت 1389 23:58
از همون سال اولی که نمایشگاه اومد مصلی، به خودم گفتم دیگه نمی رم! سال بعدش نرفتم اما پارسال به خاطر کتاب های خودمون (نمایشنامه های دورتادور دنیای نشر نی) رفتم باز. اما هرچی فکر می کنم نمی دونم امسال چرا رفتم. انگار مجبورم! خیلی بی خود و بی جهت. البته پام که رسید خونه دوباره عهد کردم که دیگه نرم. توی شبستان مصلی که...
-
باغبانی در بالکن
سهشنبه 14 اردیبهشت 1389 15:04
گلدون ها الان توشون بذره و من از امروز همه اش می شینم از پشت پنجره منتظرشون که یکی یکی سبز بشن. یه گلدون گل ناز قراره از توش دربیاد و دوتای دیگه اسم گل هاش رو نمی دونم، فقط عکسشون رو روی بسته ی بذر دیدم و زبونش هم معلوم نیست مال کدوم جهنم دره ایه که نوشته هاش رو بفهمم. (دو نقطه دی) اون گلدون سبز گندهه هم توش تره و...
-
هایکو
پنجشنبه 9 اردیبهشت 1389 20:45
دورتر؛ کوه های آبی با برف جلوتر؛ تپه های سبز با کاج من، از میان جاده می گذرم
-
روزنگار
دوشنبه 6 اردیبهشت 1389 23:34
امتحانم توی خیابون حافظ بود. پایین تر از جمهوری. وقتی رفتیم تو سالن امتحان، از خوشحالی اشک تو چشمام جمع شد. دلیلش این بود که هرکدوم یه میز و صندلی یکنفره داشتیم. میز و صندلی های شیک و نو. یعنی دیگه مجبور نبودیم یه تخته چوبی بذاریم روی پاهامون و با اعمال شاقه امتحان بدیم. کیفیت صدا عالی بود. انگار تو بهشت بخوای امتحان...
-
خیلی خری واقعا
جمعه 3 اردیبهشت 1389 10:15
من اعلام می کنم که قصد ازدواج با هیچ آشپزی که ساکن امریکا یا هر کشور دیگه باشه رو ندارم! اینو فقط محض احتیاط گفتم که احیانا اگر بازم کسی مثل دوست احمقم برام شوهر پیدا کرد، در جریان باشه. لطفا به محض متاهل شدن نقش «دلال محبت» به خودتون نگیرین. اگرم مجبورین بگیرین حداقل فهم و شعورتون رو به کار بگیرین و یادتون نره دارین...
-
ما
چهارشنبه 1 اردیبهشت 1389 23:25
چه حس بدیه وقتی دیگه هرچی از دوستت می شنوی فکر می کنی دروغه و فکر می کنی آخه این چیزایی که داره راجع بهش دروغ میگه جزو چیزاییه که اصولا دوست ها راحت به هم میگن و جزو اسرار نیست! من نمی دونم چرا، ولی این دروغ گفتن باعث میشه که حس کنی بهت خیانت شده! هرچند مسئله زیاد هم مهم و حیاتی نباشه. * چه حس بدیه وقتی ببینی اونی که...
-
یونیفورم
پنجشنبه 26 فروردین 1389 23:53
به نظرم هر کسی حق داره که بعضی اوقات که به هر دلیلی کم میاره، به زمین و زمان غر بزنه و فحش بده. آره به نظرم همه این حق رو دارن و حتی گاهی لازمه برای خالی شدن. اما از اونجایی که غرهایی که اینجور مواقع می زنیم، اکثرا منطق نداره یا منطق ت.خ.م.ی داره، دیگه نباید منتظر باشیم کسی تجزیه تحلیلشون کنه یا اصولا جدی بگیردشون. غر...
-
نوستالژی (۵)
جمعه 20 فروردین 1389 01:07
RAIN Listen to the pouring rain listen to it pour, And with every drop of rain You know I love you more Let it rain all night long, let my love for you go strong, as long as we`re together who cares about the weather? Listen to the falling rain, listen to it fall, and with every drop of rain, I can hear you call, call...
-
دوچندان
سهشنبه 17 فروردین 1389 10:39
ما دقایق زندگیمان را اینجا سپری می کنیم؛ در خاکی که سال ها زندگی بی ارزش است آن طرف بار مضاعف بر دوشمان می گذارند و این طرف می گویند همچنان بایست
-
فال با کوپ شکلات
یکشنبه 15 فروردین 1389 00:33
از کافی شاپ هایی که توشون کتاب دارن خوشم میاد! بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم... زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چه کنم آه کز طعنه بدخواه ندیدم رویت... نیست چون آینهام روی ز آهن چه کنم برو ای ناصح و بر دردکشان خرده مگیر کارفرمای قدر میکند این من چه کنم برق غیرت چو چنین میجهد از مکمن غیب تو بفرما که من سوخته خرمن...
-
عید خود را با سینما گذراندیم
جمعه 13 فروردین 1389 14:38
اگر فیلم خوب بسازند و اکران نوروزی هم خوب باشد، چرا که نه؟ عید فرصت خوبی است که در تهران خلوت و خوش آب و هوا برویم سینما. اول فیلم «هیچ» را دیدیم. بازی ها عالی، بازی ها محشر! مهدی هاشمی که آس، مرضیه برومند که عشق، پانته آ بهرام کاملا هنرمندانه... همه شان عالی بودند. من هنوز توی کف گریم صابر ابرم که کلا یک آدم دیگر ازش...
-
در آب سرد حل شدیم
چهارشنبه 11 فروردین 1389 13:41
کدبانو می شوم؛ با یک بسته سوپ آماده در یک دست و یک لیمو در دست دیگر
-
من به یک احساس خالی دلخوشم...
یکشنبه 8 فروردین 1389 13:03
دیروز اولین نقاشی آبرنگم رو کشیدم. البته اون آبرنگ بازی های دوران بچگی ام رو اگر حساب نکنیم میشه اولین نقاشی، که حداقل یه سوژه داره (هرچند ممکنه زیاد شبیه نشده باشه!) یه دونه بونسای کشیدم و با اینکه از نظر هنری ممکنه هیچ ارزشی نداشته باشه نقاشیم، اما خیلی حس خوبی بهم داد. خیلی روحیه ام رو عوض کرد. یه دفترچه مخصوص...
-
روز اول
یکشنبه 1 فروردین 1389 21:17
من نمی دونم با اینهمه ادعا که ما داشتیم، چرا به فکرمون نرسید یه انجمن ادبی جمع و جور درست کنیم واسه خودمون. الان هرچی فکر می کنم می بینم کسی نمونده این دور و بر که وقتش رو بذاره واسه این کارها! خیلی دوست داشتم یه انجمن ادبی راه بندازیم و به روش خودمون اداره اش کنیم.
-
روزنگار
پنجشنبه 27 اسفند 1388 23:16
منم خیلی موقع ها آدمایی رو که دلشون زیادی خوشه مسخره می کنم. البته توی دل خودم چون درست نیست آدم تخریب روحیه کنه! اما یه موقع هایی برنامه ریزی های یه آدمی برای آینده، حتی اگر نفعش به شما نرسه، باعث میشه دل شما هم خوش بشه. مثلا طرف امروز پاشده رفته کلی گشته که کفش مخصوص دویدن بخره که عید روی برنامه شروع کنه دویدن. کلی...
-
عیدی برایم شعر بیاور
جمعه 21 اسفند 1388 22:43
12.00 Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 برایم آرزو بیاور عمه بزرگ دیگر نیست که قرآنش را بیاورد عمه بزرگ با دویست تومانی های نو عیدی برایم آرزویی بیاور که بتوان به برآورده شدنش خوشبین بود برایم عشق بیاور که شب ها از هیجانش خواب ستاره ببینم که روزها به یادش پربکشم از خوشی عشقی که...
-
بهار اجتناب ناپذیر است
چهارشنبه 12 اسفند 1388 15:11
ما مست از سخنانی هستیم که هنوز به فریاد در نیاورده ایم مست از بوسه هایی هستیم که هنوز نگرفته ایم از روزهایی که هنوز نیامده اند از آزادی که در طلبش بودیم از آزادی که ذره ذره به دست می آوریم پرچم را بالا بگیر تا بر صورت بادها سیلی بزند حتی لاک پشت ها هم هنگامی که بدانند به کجا می روند زودتر از خرگوش ها به مقصد می رسند...