قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

نیامدی

 *

بیا اینجا. دستت را بگذار روی پیشانیم. ببین تب دارم که اینگونه هذیان می‌گویم؟

بیا اینجا. دستت را بگذار روی چشمهایم. ببین تب دارم که اینگونه کابوس می‌بینم؟

بیا اینجا.

بیا اینجا.

بیا...

تو که بیایی حالم خوب می‌شود و می‌خندم.

دستت را بگذار روی لبهایم. ببین خوب شده‌ام؟

در راه ابیانه

کوه پشت کوه 

سایه‌ی ابرها بر کوهها 

دشت٬ روشن

 

 آه٬ نگاه کن! 

انعکاس خورشید بر قطعه‌ای آهن؟ 

دشت پر است از ضد هوایی‌های مستتر.

ای شب تیره‌ی من

 *

کسی شانه‌هایش را 

آغوشش را 

به من می‌دهد یک امشب؟ 

 

کسی انگشتانش را 

آرام 

و مهربان 

از میان پیچش گیسوانم می‌گذراند یک امشب؟ 

 

کسی قلبش را 

روحش را 

با قلب و روح من می‌آمیزد٬ تمامی شبهای پیش رو؟ 

 

شاعرانه در میدان(!)

باد می‌وزد

باد می‌وزد

آفتاب٬ آتشین می‌تابد

و گشت ا.ر.شاد گوشه‌ی میدان پارک می‌کند.

گره روسری‌ام را سفت‌ می‌کنم

اما

چتری‌هایم را چه کنم؟

آنتی کلیشه

 

سیگار نمی‌کشم

قهوه‌ی تلخ نمی‌نوشم

گیلاس شراب ندارم

اما

ادبیات را دوست دارم.

باور می‌کنی؟

ذهن غایب

فرو می‌روم در مبل راحتی

و خیره می‌شوم به گوجه‌سبز درشتی

که از ظرف میوه غلتیده روی میز.

 

-دوستان می‌نوشند-

 

و من حواسم می‌رود به پاهای میزبان

که از زیر دامن چیندارش پیداست.

 

-دوستان می‌خندند-

 

و من نگاهم میفتد

به صورت‌های عرق کرده‌شان

که زیر نور لامپ، برق می‌زند.

 

-دوستان می‌روند-

 

و من مودبانه می‌گویم:

میهمانی خوبی بود!

خاطره‌هایمان چطور؟

 

شکست‌هایت را یادت هست؟

شکست‌هایم را چطور؟

 

تنهایی‌هایت پُر شدند؟

تنهایی‌هایم چطور؟

 

چشمان خسته‌ات می‌درخشند؟

چشمان نمناکم چطور؟

 

در شادی‌هایت خواهی رقصید؟

در رویاهایم چطور؟

۱۷/۰۱/۸۷

 

پ.ن. بهار یا فصل عاشقی است یا شاعری(!) ما به علت نداشتن امکانات عاشقی بصورت فشرده و جبرانی خیلی شاعری می‌کنیم اینروزها.

 

شعر من و ترانه‌ی لیلاجان!

 

قیمت شعرهای من؟

قیمت یکسال نان خریدن.

بی پنیر٬

بی ریحان.

*

کاری از دستم بر نمیاید خب٬ این آهنگ «خیلی سخته»‌ی لیلا فروهر بدجور منو درد میاره! عینهو یه دختر چهارده ساله شدم!

کسی یخهای مرا آب کند لطفاْ

کسی غمهای مرا داغ* کند لطفاْ

 

* داغ در اینجا به معنای سوزاندن است. قافیه به تنگ آمده و متعاقباْ شاعر به جفنگ آمده است!

غفلت

*

دلم٬ از لابه‌لای چین‌های پرده‌ تور  پَرمی‌کشد

و می‌رود روی کاج یخ زده‌ء حیاط می‌نشیند

از آن دورتر نمی‌رود

خسته‌ام٬

خوابم برده است.