من نمیدانم
آنچه دنیا را گاه زیبا میکند،
روزها را مطبوع
و شبها را خنک و مرموز
من نمیدانم
در من که میتنی
چه میشود
که به درختان رو میکنم
و به دنبال سنجابها میگردم
من نمیدانم
چگونه دلتنگ میشوم
برای آن لحظات
که باید از خاطر
محو شده باشند
من نمیدانم
باران که میبارد چرا
قلم میلغزد روی این دفتر
و شعر میگوید برای تو