قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

از متن نامه

هیچکس، هیچکس به عذابهای درونی ما آگاه نیست.

نگاههای سنگینشان را می بینی و رویت را برمی گردانی طرف دیگر. نگاههای سنگین آنهایی که دوستت دارند، خیلی زیاد هم دوستت دارند. کسانی که تو تمام زندگیشان هستی چون زندگی خودشان یا تباه شده یا به نظر خودشان تمام شده. کسانی که به وقت خود، اشتباهات خودشان را در زندگی کرده اند اما به ما اجازه هیچ تجربه­ای را از ترس خطا نمی دهند.

هر پرنده را بهر کاری ساختند. من می خواهم بپرم دوست من... پر بزنم... پر... بزنم... پر...

بعضی وقت ها فکر می کنم چطور باید خودم را توضیح بدهم. اما خیلی وقت است که از خیر توضیح دادن گذشته ام. بعضی وقت ها وقتی به چشمشان خیره می شوم، به نظرم می رسد که دارم به زبان فرانسوی برای یک ژاپنی داستان حسین کرد شبستری را تعریف می کنم. موقعیت خنده دار و در عین حال دردناکی است. به سادگی حالا می دانم که توضیح دادن خودم نتیجه ای ندارد. مرا و آنها را به نتیجه ای نمی رساند. نتیجه! همه دنبال نتیجه مطلوب هستند و این مطلوب بودن هایمان، از زمین تا آسمان باهم فاصله دارند.   

هیچکس، هیچکس فریادهای درونی ما را نمی شنود.

تنهاییم. تنهایی را به تنهایی تحمل می کنیم. خواسته ها، تمایلات، شوقهایمان را تنها سرکوب می کنیم. تنها چیزی که من می خواهم اینست که بتوانم از خودم موجود مفیدی بسازم. از خودم آنچه را که فکر می کنم باید، بسازم. و زندگی را آنطور که مرا آرام می کند سپری کنم. طوری که نیاز به سرکوب آن فریادهای درونی نباشد. طوری که بتوانم راحت به خودم گوش بدهم. بدون اینکه طعنه های دیگران را بشنوم. بدون اینکه پارازیت های منطق دیگران روی امواج روح من بیفتد و همه چیز را خط خطی کند.

بعضی وقتها آنقدر صداهای درهم می شنوم که صدای خودم خفه می شود و به همه چیز شک می کنم. یقین! باید در دنیای دیگران به همه چیز یقین داشت. چطور می توان در چنین دنیایی به عملی شدن کاری یقین داشت.

من می ترسم. اما با این وجود تغییر را در آغوش می گیرم و می بوسم. عاشقانه و بی پروا... عاشقانه... و بی پروا...

هیچکس، هیچکس به افکار و رویای ما اعتماد نمی کند.

بی اعتمادی اینها از کجاست؟ از شکست ها و تصمیمات غلط ما؟

می دانی، من هیچوقت نخواسته ام مثل والدینم زندگی کنم. کم و بیش انگار همه شان روی یک الگوی مشترک راه رفته اند. نتیجه اش هم چنگی به دل نمی زند. این زندگی کوتاه حداقل این ارزش را دارد که هرکدام برای خود یک الگوی خاص داشته باشیم. چرا که نه؟

متفاوت بودن به نظر دیگران اول عجیب و احمقانه میاید. اول با شنیدن تصمیمات تو لبخندی می زنند و نصیحت می کنند که عاقلانه تر تصمیم بگیری. عصر، توی خانه شان سوژه بحث خانوادگی آنها می شوی و می گویند که آدم بی قید، بی عرضه، دیوانه، بی عقل و بی لیاقتی هستی.

اما اگر تاب بیاوری. اگر که تاب بیاوری سال بعد به تو غبطه می خورند. می گویم تاب بیاوری چون سخت است. متفاوت بودن با تمام جذابیت هایش سخت و طاقت فرساست. بدون هیچ تضمین و بیمه ای. بدون هیچ حمایت و پشتیبانی. اما ادامه دادن، الگوی تو را می سازد و تو هرچقدر کند، مسیر خودت را روی تن روزگار کنده کاری می کنی.

قبول مسئولیت اعمال و تصمیمات و عقاید خیلی سنگین است. اما من می پذیرم. من با تمام بی مسئولیتی که به من نسبت می دهند، مسئولیت اعمالم را می پذیرم چون دوست دارم خودم طرح روزهایم را بکشم. آسودگی اجرای دستورات دیگران به من مزه نمی دهد. برایم گران تمام می شود. شخصیتم زیر سوال می رود. انگار خودم را ارزان فروخته ام. بگذار تمام آسودگی ها را از ما بگیرند به این قیمت که باز بتوانیم باهم بخندیم یا در یک کلاس خالی برای هم از آرزوهایمان بگوییم و این زندگی بی معنی را کمی پر کنیم. حتی اگر وقتی پُرش می کنیم بشکند.*

*این جمله آخر از اوریانا فالاچی است که برای من مثل یک نقشه گنج مخفی است.

نظرات 3 + ارسال نظر
nightlight پنج‌شنبه 8 اسفند 1387 ساعت 09:20 ق.ظ

زامیاد ...
تنها از آنها، از اینان، از این فوج فوج آدم که به خیال زندگی کردن زندگی می کنند بپرس:
"" هیچ وقت از تَه مجبور به شروع شده ای؟ در آخرین روز برگشتن، شده بچسبی به آغوش استقبال. تو هیچوقت برای مردن خندیده ای و یا هیجان بلوغ را لابلای چین و شکن های موهای سپیدت شانه کرده ای؟ دلت آمده نوشتن ِ سیاهت را با سفید خط خطی کنی و آوازت را در حنجره ی کلاغ بریزی؟ تو هیچوقت خواسته ای ازدحام اتاقت را با سکوت یک نفر پر کنی و بروی به خاکی که پهناوری نقشه اش، خطوط بلند مرزهای عمودی باشد؟ تو هیچوقت در مقابل دروغ عادل بوده ای یا در مقابل وقاحت ، شرم؟ تو ... تو هیچوقت آنقدر خوش شانس بوده ای که بلیط تنها سفرت، آخرین صندلی ِ آخرین کوپه یِ آخرین واگن ِ آخرین قطار ِ اخر شب ِ ایستگاه باشد ؟ ""*

تنها مانده یی زامیاد ...
---
* http://discourse.persianblog.ir/post/120

ساغر شنبه 10 اسفند 1387 ساعت 05:08 ب.ظ

"... و زندگی را آنطور که مرا آرام می کند سپری کنم... طوری که بتوانم راحت به خودم گوش بدهم. بدون اینکه طعنه های دیگران را بشنوم. بدون اینکه پارازیت های منطق دیگران روی امواج روح من بیفتد و همه چیز را خط خطی کند..."

به امید صاف شدن امواج روحمان...

دنیای متفاوت دوشنبه 12 اسفند 1387 ساعت 04:07 ب.ظ http://www.elhamkh2001.persianblog.ir

ای دختر به جان خودم بیا تغییر علایق بدیم و ل ز بشیم و باهم ازدواج کنیم. خیلی باهم مچ هستیم و از اون مهمتر تلپاتی داریم. این روزا آی از دست این تیپ افراد حرص خوردم که نگو. تا وقتی ایران بودم برای این خواسته جنگیدم البته جنگ من بیشتر با دوستان بود تا والدینم. حالام که اومدم اینجا هر از گاهی بازم از تیر راس این جنگیدن به واسطه ارتباطات الکترونیکی و دوستان ایرانی مقیم اینجا دور نمی مونم. فکر می کنم این عادت به توضیح دادن خیلی ازمون انرژی می گیره. باید ترکش کرد چون دقیقا پرت انرژیه و به هیچ جا نمی رسه. موفق باشی تو متفاوت بودنت. وقتی استارتشو زدی خودش برات میشه پشتیبان، مشوق، حمایت و ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد