گاهی تا دو سه صبح میشینم کار میکنم. خب٬ هر کسی یه جوریه! من شبها راحتتر کار میکنم. پای کامپیوتر یا دراز روی تخت. دورم کتاب و کاغذ و سی دی و ...
جالبیش میدونی چیه؟ اینه که حتی خانوادهی خودم هم باور ندارن من کار میکنم. یعنی تا صبح سر یه ساعت خاصی بیرون نرم (اونم صبح زود) و سر ماه فیش حقوقی نگیرم٬ کسی زیر بار نمیره که من به یک کاری مشغولم!
اخیراْ پای تلفن میشنوم که مامان و بابا میگن: « ...نه٬ اونم خونهاست. بیکاره. » یه جوری بهم بر میخوره. یه جوری دلم میشکنه. برای اولین بار کاری که دوست دارم رو دارم انجام میدم. درسته که پول زیاد توش نیست اما من خوشحالم. یعنی واقعاْ یه جایی باید تمومش کنن چون من نه دوست داشتم یک جراح بشم و جام توی بیمارستان باشه٬ نه یه مهندس که شبانه روز توی کارخونه باشه و نه یه تاجر کله گنده که همهاش سرم توی ارقام باشه و خودم توی سفرهای داخلی و خارجی.
آره من دلم میخواد سرم توی کتاب و فیلم و مجله و وب سایت و اینجور چیزها باشه. و وقتی هست خوشحالم. اما رسمیت ندارم. حتی توی خانوادهی خودم. وقتی به زور یا تشویق دیگران کاری رو انجام میدم که دوست ندارم٬ شدیداْ دپرس و بی قرار میشم. حالا هم اینجوری!
عجب حکایتیه! یا به قول خواهر عقشم: « عجب بساطیه!»
این بساط رو ما هم داریم نا فرم!! چه میشه کرد جز تحمل؟ باید پارو نزد وا داد - باید دل رو به دریا داد!!!
همون کاریو بکن که حال می کنی! که تا دنیا بوده همین بساط بوده!!!!!! دپ هم نزن! ؛)
پی حرف دلت باش خانومی...فقط... و هرچی که باهاش صفا می کنی.... همه ی ما یه جورائی با این حال و فضاها درگیریم ... خیلی زیاد... باید یه جوری باهاش کنار بیایم دیگه... مهم اینه که همون کاری رو بکنیم که دوسش داریم... فقط همین...
سر خوش باش آقاجان:))))) خوب بیا کاری که دوست داری رو بکن حالا:)))) ( گرفتی نکتشو؟):)
شما کارت درسته:* شک نکن:)
این بساط تو همه خونه ها هست. نسل قبل به هیچ وجه چنین سیستمی رو درک نمیکنن:(
خوشبختانه انرژی ای که این کار مورد علاقه به آدم میده اونقدر زیاده که می شه با این رفتارها تو اکثر مواقع این رفتارها رو ندید گرفت. مگر مواقعی که طراز انرژی خود آدم هم پائین باشه. موفق باشی تو ادامش