قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

سندباد جونم

خواب دیدم یه کاروان دارم. منظورم از این اتاقک‌هاییه که به ماشین وصل می‌شه و قابل زیسته. کاروانه امکانات کامل داشت. اتاق خواب و آشپزخونه و دستشویی و خلاصه همه چی به صورت فشرده شده توش بود!

در ضمن یه پرندۀ سیاه کوچیک هم توش بود. نه می‌تونست بخونه نه زیبایی داشت. نمی‌دونستم چرا همچین پرنده‌ای باید همراه کاروان باشه. حالا نکتۀ مهم و کارتونیش این بود که ماشینی به این کاروانه وصل نبود و قرار بود این کاروان به جاهای مختلفی که من دلم می‌خواد برم «پرواز کنه»!!!

 

خلاصه من به هر راهی که بتونه کاروان رو پرواز بده فکر کردم اما نتیجه نداد. بعد شروع کردم به پرندۀ سیاه غذا دادن. اونم به نظر متفکر می‌اومد. پرنده بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد و من هنوز هیچ راهی برای پَروندن کاروان پیدا نکرده بودم. تا اینکه یه روز صبح دیدم پرندۀ من تبدیل به یه سیمرغ غول‌پیکر شده. بالاخره فهمیدم، کاروان من با  اون پرواز می‌کرد.

نظرات 4 + ارسال نظر
mardi ke morde bood پنج‌شنبه 30 فروردین 1386 ساعت 09:47 ب.ظ http://zendeh-be-goor.blogsky.com

شما چقدر خواب میبینید..........
من هم خواب میبینم.....
من هنوزم خواب میبینم.......

ماچه جمعه 31 فروردین 1386 ساعت 01:41 ق.ظ

it's all as a natural result of your good willing and positive thinking

زامیاد جمعه 31 فروردین 1386 ساعت 08:30 ق.ظ

به ماچه: زرشک!

الهام پنج‌شنبه 6 اردیبهشت 1386 ساعت 01:11 ب.ظ http://elhamkh2001.persianblog.com

هه چه جالب. از پرندهه نترسیدی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد