قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

عیدانه

شبی که تازه 28 ساله شده بودی- نزدیک‌های نوروز-  از من پرسیدی: «حال و هوای تهران این روزها چگونه است؟» و من که آن روزها میل به پوچ‌گرایی‌ام شدت گرفته بود به تلخی پاسخ دادم: «حال و هوای خاصی ندارد. عید‌ها برای من فقط چند روز تعطیل است، همین! » تو به بدخلقی من اعتنایی نکردی و معصومانه گفتی: «آخر، قدیم‌ترها تهران حال و هوای خاصی پیدا می‌کرد، مردم توی خیابان‌ها مشغول خرید بودند. شهر جلوه‌ی دیگری می‌گرفت.» و من بدون آن‌که تو بفهمی به قدیم‌ترها فکر کردم.

 

 

... مطلب کامل

نظرات 10 + ارسال نظر
نسیمک سه‌شنبه 22 اسفند 1385 ساعت 10:05 ق.ظ http://www.nasimak57.persianblog.com

خط به خطش برام مفهمو داشت. خاطرات مشترک. شبیه هم، اما گرم تر... پس با حس نوستالژیک بیشتر... پارسال خودم همه اون شیرینی ها رو پختم... اما منم همون مشکلو داشتم.... 28 سالگی رو میگم. دیگه نتونستم بخندم، یا به خمیر شیرینی هاناخونک بزنم، شیرینی ها همشون درست و حسابی شدن؛ بدون اینکه کج و کوله بشن؛ آخه 28 سالم بود. هیچ کس به شیرینیای کوچولوی جدی من نخندید.... آخه 28 سالم شده بود!

ماچه زرافه سه‌شنبه 22 اسفند 1385 ساعت 12:21 ب.ظ http://akhehchera.blogspot.com

قرار بود صبر کنی!!!!! چرا صبر نکردی؟ آخه جرا؟؟؟

الهام چهارشنبه 23 اسفند 1385 ساعت 12:41 ب.ظ http://www.persianblog.com

من هنوز 28 سالم نشده اما از حالا گذر عمر برام آزاردهنده شده. منظورم اینه که بعضی روزا از گذشتن زمان عجیبئدلم می گیره.

RahiL پنج‌شنبه 24 اسفند 1385 ساعت 02:03 ق.ظ http://azoonbala.persianblog.com

:)
:X

یک غریبه پنج‌شنبه 24 اسفند 1385 ساعت 05:04 ق.ظ http://www.khodesh.persianblog.com

چقدر با این نوشتت من رو یاد قدیما انداختی. یاد خونه امن بچگی ها. حالا عطر گلابه که ذهنم رو پر کرده.

سوشاد جمعه 25 اسفند 1385 ساعت 12:25 ق.ظ http://soshad.blogfa.com

خدا بگم چی کارت نکنه که با این نوشته هات آدمو به گریه وا می داری...چقدر قشنگ بود...خوشم اومد افتضاح (یعنی عالی بود ! )...غده نوستالژیکم دوباره عود کرد... عجب...عجب... زار زار هم که گریه کنم این غده رو دوست دارم چی کارش کنم. بازم از این مرثیه ها داری من یکی خریدارم جلو جلو...پیش پیش.

آرماتیل شنبه 26 اسفند 1385 ساعت 04:25 ب.ظ http://armatil.blogspot.com

به!‌ چه فضا‌سازی‌ای!‌ حسابی کیفورمان شد!‌

در ضمن بعضی کارها هستند که فقط بیست‌و‌هشت‌ ساله‌ها درست انجام‌شان می‌دهند؛‌ یعنی بقیه‌‌ هم ممکن‌ است بتوانند ادای‌شان را در بیاورند، ولی فقط بیست‌وهشت ‌ساله‌ها با انجام‌ دادن‌شان زندگی می‌کنند.

ولی شیرینی خانگی هم دلمان خواست! ای ای ای!

نرگس یکشنبه 27 اسفند 1385 ساعت 12:05 ب.ظ http://maktoub.blogsky.com

شیرینی های عید همیشه چشمک می زنند٬
نگاهشان می کنم تا یکی را انتخاب کنم٬
بزرگترین بادام روی یک شیرینی فریبم می دهد...
تلخی بزرگترین بادام سینی٬تمام سهم من می شود از تمام یک سینی شیرین!!....

دمیان یکشنبه 5 فروردین 1386 ساعت 05:50 ب.ظ http://rosshalde.persianblog.com

یادمه با تمام جزییاتش!! زندگی رنگ و روح دیکه ای داشت. خدا رحمت کنه اون روزا و خاطرت رو:(!

نازی چهارشنبه 8 فروردین 1386 ساعت 04:13 ب.ظ

:((:((:((

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد