قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

لا لا

می خوام نخوابم. همینطور یکسره از شب تا صبح و از صبح تا شب بیدار بمونم و بنویسم. هیچ تصمیم نگرفتم راجع به چی!

 

امشب ماش‌ها رو خیس کردم. دو ساله که بهار نمی‌آد، باور کن.

 

هنوز فیلم اشکها و لبخندها رو می‌شینم کامل می‌بینم و تو صحنه‌های حساس و رومانتیک اشک می‌ریزم!

 

قضیه‌ی  بی تو هرگز با تو عمراً  کاملاً واقعیه.

 

پاهام درد می‌کنه. فکر می‌کنم اگه تا صبح راه برم خوب بشه.

 

ببین... نمی‌تونم حتی تصمیم بگیرم که می‌خوام تا صبح راه برم یا بنویسم؟

 

بعضی وقتا فکر می‌کنم شاید توی زندگی قبلی «مجسمه» بودم. از بس تمایل به خشک شدن در گوشه‌ای و خیره شدن به دوردست رو دارم!

 

تا گفتم دلم می‌خواد نخوابم، خوابم گرفت.

 

شب بخیر٬ عزیزم.

نظرات 2 + ارسال نظر
دمیان دوشنبه 21 اسفند 1385 ساعت 06:46 ب.ظ http://rosshalde.persianblog.com

لا لا لا لایی لا لا لا لایی ...گنجشک لالا...قورباغه لا لا:) من هنوز اینم یادم نمیره چه برسه به چیزای دیگه! منو باش که چند ساله ماش آماده شده عیدم ندیدم! خودمونیم زیاد فرقیم نمیکنه انگار!!:))))

نغمه جمعه 25 اسفند 1385 ساعت 06:44 ب.ظ

بکیر آسوده بخواب ... بی درد و غصه ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد