در دلم کسی خودش را به درو دیوار می کوبد و فریادهای بیصدا می زند.نباید محلش گذاشت ٬میدانم.به زودی باز برای مدتی از حال می رود.
در شبهای تنهایی است که میفهمم دیگر نمیتوانم عشقم را در بوسه ای به لبانت برسانم یا در نوازشی بر سرت بکشم. نمیتوانم آنرا در صدایم به گوش تو برسانم و یا در نگاهم لبریزت کنم. پس عشقم را دعا میکنم و برایت میفرستم.
میگویند قَدَر را میتوان تغییر داد. چه کسی میداند٬شاید اینگونه بیشتر برایت فایده کند!
. اینو تو نوشتی یا من؟
. این چه داستانیه که داره تکرار می شه..
. هوای اونی رو که اون تو داره خودشو می کوبه به در و دیوار داشته باش.
. سر تا پام پُره از شَک به همه ریز و درشت و بالا و پایین ِ دنیا... اما هنوزم نمی تونم دعا نکنم.
صلام!
نمی دونم حس فراغت از جنس مال من هست یا نه.
اما یه سوال داشتم ایا اصلا اینا قضا و قدره؟؟ یا از دست دادن فرصت و اختیار؟؟؟ من که هنوز دارم تو حل این قضیه با خودم دست و پا می زنم.
نسیم باد صبا دوشم به آگهی آورد/ که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد.
همی رویم به شیراز باعنایت بخت/ زهی رفیق که بختم به همرهی آورد.
حالا....:)
good job ;)