بعضی از تکه های زندگی ،که معلوم نیست دقیقاً از چه تاریخ و ساعتی شروع و به چه تاریخ و ساعتی ختم میشوند، شبیه سکانس اول فیلم ها هستند. سکانسی که شخصیتهای فیلم معرفی می شوند به خصوص شخصیت اصلی!
بعضی تکه های دیگر زندگی ،که باز هم دقیقاً معلوم نیست کی شروع میشن و کی تموم میشن، مثل زمانی است که در فیلم بر حسب اتفاق،خواب،رویا و یا یک الهام ناگهانی به گذشته فلاش بک زده می شود.
وقتی تمام این تکه ها به هم میچسبند یعنی: همه نقشها معرفی می شوند،نقش اصلی به وضوح شناسایی می شود و گذشتهء به یاد آمده برای یافتن یک جواب مرور می شود آنوقت است که به یک واحد نزدیک می شویم. انگار تمام جوبهای خیابانی،نهرهای روستایی و رودخانه های کوهستانی با هم یکجا و در یک لحظه به دریا میریزند.
و تیتراژ پایانی ...
اما همیشه یادت باشد فقط یک نقش اصلی داریم و بقیه هرچند مهم، هرچند ماهر و هر چند پررنگ فقط و فقط نقش مکمل و فرعی هستند.
تو نقش اصلی هستی!
زیر بارون گریه کردم تا تو اشکمو ببینی .
نگاه اولت بر من اثر کرد
نگاه دومت دیوانه ام کرد
نگاه سومت عاشق ترم کرد
نگاه آخرت خاکسترم کرد
زیبا بود و عالی بود منتظرت هستم موفق باشی
یا حق
من نقش اصلی هستم! بر منکرش لعنت!! :))) فقط مشکل اینه که آدم بعضی وقتا (در یک سری برهه زمانی خاص، بخاطر شرایط خاص روحی، روانی، جسمانی، هورمونانی!! و ..) دلش می خواد بعضی از نقش مکملا قوی تر و محکمتر بازی کنن و از بازی کم نذارن.. اما معمولاً نمیشه. آخه اونا نقش اصلی قصه خودشونن. that's a pity! ;)
وقتی هر کس نقش خودشو قوی بازی کنه مطمئناً نقش مکملش رو هم داره خوب بازی می کنه:)
می دونم چی میگی. در واقع تو حوزه مطلق که نگاه کنیم همینی میشه که تو می گی.. اما خوب آدم آدمه دیگه! بیشتر وقتا داره از حوزه نسبی و از دریچه چشم خودش مسائل رو مانیتور و تحلیل می کنه و با خودش میگه اون نقش مکمله اگه در مقابل فلان حرکت من (نقش اصلی) اونجوری عمل می کرد بهتر می بود..
اتفاقاْ به قول تو « آدم آدمه دیگه» پس دریچه چشمش باید تمرین کنه درست تحلیل و مونیتور کنه:) اشتباه من در نقش اصلی اینه که گیر بدم به دورو بری هام . یعنی عبث ترین کار ممکن ! تازه از خودم هم غافل میشم ! اینی که میگم به این معنی نیست که نقش اصلی اشتباه نمی کنه بلکه به این معنیه که باید هی تمرین کنه هی تمرین کنه ...
هی تمرین کنه هی تمرین کنه.. right :)