لحظهای که بدانید این بالاترین سطح خوشبختی است که میتوانید به آن برسید و از این بهتر نخواهد شد، کمی ناامیدکننده است. از این بدتر وقتی است که اصلا نخواهید اوضاع از این که هست بهتر شود، چون میترسید بعد از یک اوج، یک پرتگاه در کمین باشد.
آدم وقتی میخواهد شمع یا شمعهای روی کیک را فوت کند، حتی اگر خرافاتی نباشد، یک آرزوهایی از مغزش میگذرد. مثلا آرزو میکند یک بیماری صعبالعلاج ریشهکن شود، پول قسط جور شود، کنکور قبول شود، تقاضای تحصیل در فلان دانشگاه قبول شود، ویزا تمدید شود، آن کسی که آدم را دوست نداشته و رفته، برگردد به حالت زار و نادم و پشیمان، لاتاری برنده شود و هزارتا چیز دیگر! (هی دارم سعی میکنم فکر کنم ۳۵ بار گذشته چه آرزوهایی کردم و اینجا لیست کنم اما کار سختی است و بعضیهاش مضحک است. مثلا آرزو کرده بودم معدلم ۲۰ شود که دیگر کارنامهام جر نخورد توسط ولی گرامی!)
در پاسخ به این عبارت که «بیا شمعارو فوت کن...» من عین بز زل زده بودم به تکشمع سبزرنگ و کاری نمیکردم. لبهای غنچه همینطور پاز خورده بودند، به سمت کیک میوهای. یک جوری به پرزهای روی توتفرنگیها خیره شده بودم انگار که انتظار تقلب رساندن داشته باشم ازشان. وضعیت معذب کننده. از یک طرف انقدر بزرگ شدهام که بدانم یک سری چیزها با آرزو کردن حل نمیشود و کلا با هیچ چیز دیگر هم اتفاق نمیافتند و از طرف دیگر همه آنچه بهم آرامش فکری و قلبی میداد کنارم بود. نه، دقیقتر بگویم روبهروم بود و میخواند «بیا شمعارو فوت کن...»
من همیشه وقتی از دنیا کلافه میشدم دوست داشتم فکر کنم که از یک سیاره دیگر آمدهام. حالا یکی را پیدا کردهام - یا او مرا پیدا کرده است - که از یک سیاره دیگر آمده. ما با هم یک سیارک داریم مال خودمان و این که از آدمهای دیگر مصون هستیم مرا خیلی خوشحال میکند. بعد از ۳۵ سال، امسال بالاخره برای من هم اتفاق افتاد. اتفاقی که همهمان احتمالا سالها بهش فکر میکنیم، سعی میکنیم حدس بزنیم با چه کسی و چطور؟ اولین دیدار کجا خواهد بود؟ اولین بوسه، اولین شب؟ منظورم کلا اولینها نیست، منظورم اولینها با آن شریک مادامالعمر یا حداقل طولانی مدت است!
هیچکدام از آن تخیلات برای من اتفاق نیفتاد اما داستان ما از همهی آن تخیلات بهتر بود. خاص بود. (مال همهمان خاص است، نیست؟) عشق ما به سینما، قدم زدن کنار یک کانال و شهرقصه... اینها جرقهها را زدند و ما آتش گرفتیم.
به هرحال وقتی یک شمع کوچک سبزرنگ روشن روی کیک دارید، نمیتوانید انقدر رودهدرازی کنید. چون آب میشود و گند میزند به کیک. باید فوتش کنید، باید آرزو را ول بدهید در کائنات تا کائنات هم یک شیشکی ببندد برایتان و بخندد به هیکلتان. اما ما انسانها اصلاحناپذیریم. یعنی حتی گاهی منطق خودمان را هم قبول نداریم. و با اینکه میدانیم با آرزو کردن نمیتوان به وضعیت مطلوب رسید یا آن را حفظ کرد، باز هم آیین خودمان را تکرار میکنیم. پس من هم چشمهایم را بستم، توی دلم گفتم «همینطوری بمانیم، همینطوری خوب، همینطوری راضی، همینطوری خوشحال کنار هم.» و فوتش کردم.
دوست عزیزم سلام..
این گل زیبا هم تقدیم شما
_______@@@________@@_____@@@@@@@
________@@___________@@__@@@______@@
________@@____________@@@__________@@
__________@@________________________@@
____@@@@@@___وبلاگت خیلی قشنگه______@@
__@@@@@@@@@__@@@@@@@_________@@
__@@____________منتظر حضور گرمت_______@@
_@@____________@@@@@@@@@@_____@@
_@@____________ هستــــــــم ___@@@
_@@@___________@@@@@@@______@@
__@@@@__________@@@@__________@@
____@@@@@@_______________________@@
_________@@_________________________@@
________@@___________@@___________@@
________@@@________@@@@@@@@@@@
_________@@@_____@@@_@@@@@@@
__________@@@@@@@
___________@@@@@_@
____________________@
____________________@
_____________________@
______________________@
______________________@____@@@
______________@@@@__@__@_____@
_____________@_______@@@___@@
________________@@@____@__@@
_______________________@
______________________@
سامانه مکتب زندگی آماده خدمات به شما عزیزان است.
کافی ست در انجمن مکتب زندگی عضو شوید و از خدمات آن استفاده کنید.
مشاوره ازدواج، خانواده، شکست عاطفی، استرس، وسواس، افسردگی، مشکلات عصبی، لکنت زبان، اختلالات رفتاری، تیک و...
خیلی خوشحالم :)))