او 28 سالش است. لیسانس دارد. با هر پسری که آشنا میشود پز بالاشهر بودنش را میدهد و فکر میکند دختر عمه اش شانس آورده چون با اینکه با یک بچه طلاقش دادهاند اما در عوض یک خانه 300 متری به نامش شده است!!!
همیشه مطابق آخرین مد لباس میپوشد. موهایش را مطابق آخرین مد آرایش می کند. انواع و اقسام رژیمهای لاغری را از بر است. دغدغه اش کاشتن ناخنهای زیباست و عقیده دارد پسری که دخترعمه مطلقه و بچه دارش را عقد کرده حتماً مشکل خاصی دارد وگرنه میتوانست انتخابهای بهتری داشته باشد!!!
از کلاس اول راهنمایی از مزاحم تلفنی بودن لذت میبرده است. حتی گاهی به شوخی میگوید شاید بعد از ازدواج هم این عادت را نگهدارد، چون کیف میدهد. از هر کسی، شاگرد مغازه تا پزشک متخصص ، شماره گرفته و قرار ملاقات گذاشته است. آدمها را چندتا چند تا امتحان کرده است و با این بهانه که «با هیچکدام رابطهی جدی ندارد» این کارهایش را توجیه میکند و همیشه، فقط به خاطر اینکه باکره مانده، گمان میکند آدم معصومی است!!!
زنی مترقی است. پشت ماشین مینشیند اما بعد از 2 سال رانندگی میگوید عادت ندارد آینه سمت چپ را نگاه کند! با دنده 2 در خط وسط بزرگراه میراند. هر جا که نیاز به دنده عقب رفتن باشد یک جوری شانه خالی میکند. برای اینکه مجبور نشود دور دوفرمانه بزند و خیابان اشتباه را برگردد، حاضر است تا شمال مستقیم برود! هنوز نمیداند وقتی پشت سری چراغ میزند یعنی چه. هر کس برایش بوق بزند، به هر دلیل، شیشه را میدهد پایین و چیزی بارش میکند ولی به همهی دوست پسرهایش تا ماهها میگوید « شما» و فکر میکند مودب و شایسته است.
هر جا که باشد، با هر کس که باشد، کافیست یک ماشین مدل بالا از جلویش رد شود. راننده را با چشمانش درسته میخورد و انقدر دقیق است که تا لباس زیر طرف را چک میکند. هزاران شماره تلفن را از بر است. صدای دهها نفر را به راحتی از هم تشخیص میدهد اما بعد از گذراندن چندین دورهی زبان در موسسات مختلف شهر و تست همهی آنها از نظر کیفیت(!)، می گوید: « آی والک هوم!*» . گواهینامه دورههای وُرد و اِکسل دارد اما ازپس یک نامهی 10 خطی یا یک جدول سه ستونه بر نمیآید و همیشه از اینکه حتی برای تلفنچی بودن هم قبول نمیشود مینالد و عقیده دارد که برای کار داشتن فقط باید پارتی کلفت داشت.
سطح آدمها را از روی مدل ماشینها میسنجد: آدم جواد، پیکان. متوسط ضعیف، پراید. متوسط خوب، 206. خوب، پرشیا. آدم حسابی، زانتیا و رونیز!!!
میگوید اگر به کسی محبت میکند فقط برای دل خودش است اما اگر طرف جبران نکند شب عاشورا وقتی میرود دسته ببیند، نفرینش میکند.
به نظر او همه پسرها پست و زرنگ و به درد نخورند. میگوید به هر کسی که برخورده تو زرد از آب درآمده است. افسرده است. چون دوست پسری ندارد و ازدواج نکرده است، دلش میخواهد سرطان بگیرد و بمیرد!!! اگر به او بگویی که آرزوهای دیگرت چیست؟ هدفهایت؟ از اینکه صبح تا شب خانه نشستهای و هیچ کاری نمیکنی خسته و کسل نمیشنوی؟ جوابی ندارد. قیافهی حق به جانبی میگیرد و میگوید: «دیگر چیزی برایم مهم نیست. آدم هرچیزی را یک زمانی میخواهد. وقتش که بگذرد دیگر به درد نمیخورد.»
حالا وقتی جلوی همچین آدمی از زنان حرف بزنی حوصلهاش سر میرود و به صورت مختصری از ذهنش چند سوال میگذرد: کمپین یعنی چه؟ جنبش چیست؟ کی حق کی را خورده؟
به نظر او تنها حق مسلم زن، شب عروسی است که حق عروس است و باید آرایشگاه گرانقیمتی برود. مجموعه جواهراتش باید چشم فامیل را کور کند. شام باید آنقدر مفصل باشد که حیف و میل شود. مهریه زیر 1000 سکه هم که اصلاً معامله را به هم میزند.
او 28 سالش است. هیچ حرفهای نمیداند. هیچ علاقهمندی خاصی به رشتهای ندارد. در یک جمع کوچک حتی نمیتواند حرفهای روزمره و عادی بزند. ضربالمثلهای فارسی را اکثرا غلط ادا میکند و اگر تنهایش بگذارند حتی یک روز هم نمیتواند خودش را اداره کند و از گرسنگی تلف میشود.
او موجود ارزشمندی است که دیگران قدرش را نمیدانند. معنی اسمش واقعاً تناسب باور نکردنی ای با شخصیتش دارد: الماس تراش خورده!
I walk home *
۱) خانم مجری به مهمان برنامه: اِ... مگه تهران سال ۱۳۱۷ افتتاح شده بوده؟؟؟
۲) خانم مجری به شنوندگان٬ ۵ دقیقه بعد: امیدواریم مسئولین به این فکر بیاندیشند!
امان از دست این بچهها!
این دختر کوچولوی نازنازی٬ برای مدتی طولانی شبها کابوس میدید و جیغ میکشید و از خواب میپرید و ساعتها گریه میکرد.
بعد کمکم انگار با این کابوس نازنازی ارتباط برقرار کرد و حتی اگر یک شب به سراغش نمیآمد دنبالش میگشت و صدایش میکرد و حتی گاهی برایش تله میگذاشت.
حالا دیگر به هم عادت کردهاند. معلوم نیست این به خواب آن می رود یا آن به خواب این میآید. وضعیت اسف باریست ها! آدم نمیداند به این بچه چه بگوید.
بچه است دیگر نمیفهمد. شاید بزرگ شود و یادش برود.
***
شخصیت که معلوم نباشد در کدام category میگنجد٬ آدم اینطوری دچار آسیبهای روحی میشود. یعنی چه که یک موقع مثل آدامس کش میآید و یک موقع دیگر مثل چینی گل سرخی میشکند؟!؟
***
من نمیفهمم «مذاکرات به نقاط داغ رسیده » یعنی چه!
فقط میتوانم بگویم: بپا نسوزی عسل!