آقای مهدی غبرائی ترجمه کرده «آن مرد کموبیش ایستاد». اما به نظر من انسان نمیتواند کموبیش بایستد. انسان یا راه میرود و یا میایستد. البته انسان میتواند سرعت راه رفتنش را کم و زیاد کند و مثلا قبل از ایستادن آهستهتر راه برود ولی کموبیش ایستادن را من یکی نمیفهمم. کلا من نمیفهمم که چرا یک مترجم باید یک جوری ترجمه کند که یک انسان تویش کموبیش بایستد!
یک بار خجسته کیهان یک کتاب ترجمه کرده بود... نه، خجسته کیهان بیشتر از یک کتاب ترجمه کرده. منظورم این بود که یکبار من داشتم یکی از کتابهایی را که خجسته کیهان ترجمه کرده میخواندم و به جان دختر وسطیام قسم، اسم یک آقایی را توی یک صفحه با دو املای مختلف نوشته بودند. بعد آدم نمیداند که الان پاچهی مترجم را بگیرد یا ویراستار یا تایپیست یا نمونهخوان یا مدیر نشر! آن روز که آن شاهکار را دیدم، تصمیم گرفتم یک نهضت راه بیندازم و تمام کتابهای ترجمهای که میخوانم و پر غلط هستند را همانطور توی کتاب با یک قلم قرمز ویرایش کنم و بعد پست کنم برای نشر. پیش خودم گفتم اگر بار اول اهمیت ندهند، بار دهم لابد به راه راست هدایت میشوند دیگر! تازه ویرایش مجانی برای چاپهای بعدیشان میکنیم بد است؟
البته آن نهضت که قرار بود تا انقلاب مهدی و مسیح و باقی بچهها ادامه پیدا کند، هرگز آغاز نشد و در نطفه خفه شد بدبخت! چون وقتی شما در خانهی بابا جانتان اقامت دارید و پول اجاره، آب، برق، گاز و حتی گوشت و مرغ و چیتوز موتوری را نمیدهید، از این ایدههای آرمانگرایانه زیاد تراوش میکنید. بعد که مجبور شدید انقدر کار کنید که جانتان در بیاید و شب هم بچپید توی یک اتاق شش در چهار و پیتزا فریزریتان را کوفت کنید، دیگر یاد خجسته کیهان و مهدی غبرائی نمیافتید. در حقیقت به نظرم وقتی از آرمانها به سمت واقعیتهای نکبتی پیش میرویم، دچار یک پدیدهی عجیب ولی واقعی میشویم. بله، درست است، ما در حقیقت کموبیش میایستیم!
واقعا همینطوره.منم کتابای معروفی و خوندم با غلط املایی فراوان مواجه شدم
آخر سر ترجمه این مترجم بنده خدا درست بود یا نه؟؟