دَنیل، نوامبر هیچ معنای خاصی برایم نداشت. نوامبرِ پیش از تو، تنها معادل نامانوسی برای ماه آبان بود، گوشهی تقویم. نوامبرِ پس از تو اما، یعنی مه، یعنی آتش بازی، یعنی برگها زیر پا، یعنی ها کردن توی سرمای شب، یعنی شال پشمی ساغر، یعنی غروب در چهار بعدازظهر.
دنیل، مفاهیم با زمان تغییر میکنند، مفاهیم با مکان تغییر میکنند. من دیگر به اینکه همه چیز نسبی است ایمان آوردهام و در عین حال ایمانم را به هرچه هست از دست دادهام.
اینجا نوامبر، روزِ من شب میشود و من خودم را برای یک خواب طولانی زمستانی آماده میکنم. خوابی که همچنان اطمینان ندارم در میانهی آپریل از آن بیدار شده باشم!