وقتی تشنگی با نوشیدن تمام نمی شود.
این وضعیت این روزهای من است. تمام روز تشنه ام، لب ها خشک، بدن داغ، روح بی تاب! شب ها دست و پا یخ؛ چمباتمه زده زیر پتو! خونی جریان ندارد در انگشت ها و تشنگی ادامه دارد...
آدم ها، خوش پوش و سرحال و گرسنه، صف بسته بودند برای قیمه ی مجانی؛ و آدم ها، به هم ریخته و سراسیمه و خشمگین کتک می خوردند در آنسوی شهر.
من با شعار «ما بی شماریم» مشکل دارم. تا وقتی در این شرایط ظفر برای قیمه خوردن بسته می شود و دولت در شام غریبان پاتوق شماره گرفتن است، من با این شعار مشکل دارم. چرا حاشیه؟ باید واقع گرا بود و شعار نداد! همین که هستید واقعی است.
امید صمیمی ترین...امید هرچند کم سو...آنها که در میان دود و آتش و خشم فریاد می زنند ما بیشماریم تنها به امید روزی بیشمار شدن اینگونه شعار می دهند یادت هست مردی را که در لحظه مرگ فریاد می زد : آزادی ؟