و باز رفتیم مالزی!
مثل همیشه از مالزی که برگشتم سرما خوردم. هربار بدون استثنا، تغییرات آب و هوا منو مریض می کنه. موقع رفتن حس خاصی نداشتم چون چهارمین بار بود می رفتم اونجا. سفر هوایی ۸ ساعته روی اعصابم بود. اما با وجود اینکه نتونستم تمام شب توی هواپیما بخوابم، عوضش صحنه جالبی دیدم که به بی خوابیش می ارزید. شب که چراغای داخل هواپیما خاموش بود، از پنجره بیرون رو نگاه کردم و دیدم که بین ستاره هام. همیشه از پایین ستاره ها رو تماشا کرده بودم و اونا هم اون بالا بالاها بودن. اما این بار کنار من بودن. دورو برم بودن. من میون ستاره ها بودم و تعداد اونها انقدر زیاد بود که نمی شد شمردشون. واقعا زیبا بود. محشر بود.
اون جا با آدم های جالبی آشنا شدم. آدم های فعال و خلاقی که به زندگی امیدوارت می کنن و بهت نشون می دن که دنیا خیلی بزرگ تر از اون چیزیه که فکر می کنی و همه چیز ممکنه!
اون جا دوتا دوست جدید پیدا کردم. دوستایی که هردو آدم های خاصی بودن. یه شب سه تایی نشسته بودیم توی لابی هتل و بعد همزمان اعتراف کردیم که چقدر خوشحالیم که همو پیدا کردیم و در عرض سه روز باهم احساس نزدیکی و صمیمیت خاصی می کنیم.
معبد باتو کیو یکی از معروف ترین جاهای دیدنی کوالالامپوره که من هیچوقت نرفته بودم و اینبار موفق شدم ببینم. جای خیلی باحالی بود. حدود ۲۷۵ تا پله رو باید می رفتیم بالا تا برسیم به غار و معبد. اول پله ها هم یک مجسمه عظیم طلایی هست که واقعا زیباست.
من بهم خوش گذشت و به اندازه یک سال چیزای جدید یاد گرفتم. کار با چندتا نرم افزار جدید رو یاد گرفتم که همیشه دلم می خواست.
چه آدم های رنگارنگی دیدم. اصلا نمیشه توی هر چیزی یه نکته مثبت پیدا نکرد. اصلا نمیشه یه سفر برای آدم سودی نداشته باشه. همیشه وجه های تازه هست، همیشه تجربه های نو.
باورم نمیشه اینهمه میشه تغییر کرد در عرض چند روز.
چقدر در این لحظه شکرگزارم!
خوشحالم که به من خوش گذشت زامیاد خانوم.
من متاسفانه این معبد رو ندیدم وقتی رفتم اونجا:((
چقدر خوشحالم زامیاد .... هوممم ....
ای بابا اون همه پله؟؟؟ برای زانو ضرر داره :)