با خواهر گرامی توی یک تاکسی روی پل کریمخان گیر افتاده بودیم. از میدان ولیعصر تا هفت تیر قفل شده بود. ترافیک سنگین شامگاهی!!!
آقای راننده گرامی حدود ۵۰ ساله٬ درشت اندام٬ با ریشی جوگندمی٬ به نظر خطری و عصبی و داغان میامد.
ما هم خفهخون گرفته بودیم که نکند راننده گرامی ما را در یک حرکت انتحاری روی همان پل پیاده کند و قید پولش را هم بزند!
بعد یکهو از توی آینه جلو به ما نگاه کرد و گفت:
«یه سوسکه قرص اکس میزنه٬ شب میره کنار دمپایی میخوابه!»
و بدین ترتیب٬ ترافیک روان شد و ما سهتایی تا خیابان ظفر توی تاکسی قاهقاه به سوسک متوهم خندیدیم!
:))))
احتمالا راننده از تو آیینه اضطراب و استرس رو از چهرتون خونده دلش براتون سوخته که ازش اینهمه ترسیدین:)
خوب بود :)
چقدر تعداد حشراتی که اکس میزنن زیاد شده این روزا:))))))))