من نمیدانم آنچه دنیا را گاه زیبا میکند، روزها را مطبوع و شبها را خنک و مرموز
من نمیدانم در من که میتنی چه میشود که به درختان رو میکنم و به دنبال سنجابها میگردم
من نمیدانم چگونه دلتنگ میشوم برای آن لحظات که باید از خاطر محو شده باشند
من نمیدانم باران که میبارد چرا قلم میلغزد روی این دفتر و شعر میگوید برای تو
|