بله، این ایستر است که بازمیگردد و ترتیب ما را میدهد! آدم باید مودب باشد با روزهایی که مسیح مصلوب میشود و بعد در روز سوم برمیگردد. اما مشکل من با مسیح از آنجا شروع شد که من آمدم فرنگ و درس خواندم و بعد در اولین ایستر زندگیام در خارج از میهن اسلامی، به فاک فنا رفتم! یخ میکنم، فشارم بالا و پایین میشود و تقریبا اکثر اتفاقات ناخوشایند زندگیم در همین روزها میفتد. تمرکز کردن که اصلا حرفش را هم نزن! کارها تلنبار میشوند و من قدرت انجام سادهترین کارها را از دست میدهم. آخرین تیری هم که شلیک میشود، مثلا در یک روز یکشنبهی آفتابی یاسمنگولایی، این است که بامیهها کپک میزنند و من نمیتوانم خورش بامیه-کاری خودم را درست کنم. بله، زندگی یک موقعهایی مسخره است اما تقریبا همیشه تحملناپذیر است اگر درست فکرش را بکنیم/بکنم. اگر فکرش را نکنیم همیشه خوب است یا حداقل میگذرد. من مدام در حال خورده شدن هستم از درون، من چوبم و موریانه دارم! من ساحلم و خرچنگهای ریز دارم، من درخت پُربرگم و کرمهای ابریشم دارم. من مدام در حال خورده شدنم از درون و مسلما الان شما با خواندن این سطرها حالتان به هم خورد. خودم هم یک جوری مور مورم شد. اما مهم نیست. مهم اینست که اگر با نوشتن آدم بتواند کمتر فکر کند خوب است اما مشکل باز اینجاست که برای خود نوشتن هم باید فکر کرد! یک چیزی محبوس است درون من و میخواهد آزاد بشود. شاید هرسال موقع ایستر تکان میخورد که آزاد بشود و نمیتواند. کاش میشد یک افسانه نوشت در موردش. در مورد زنی که این روزها روحش تسخیر میشد مثلا! (سر جدم غلط کردم من خودم از فیلمهای ترسناک سکته میکنم!) تنهایی به آدم فشار میآورد اما فشارهای دیگر زندگی هم گاهی آدم را خیلی تنها میکند. و اینها همه همزمان با بهار یکهو شکوفه میزنند. فقط نکته اینجاست که شکوفه زدن همه چیز خیلی زیبا و دوست داشتنی نیست، ملتفت که هستید؟ فکر وجود ناجی و برگشتنش اینجور مواقع است که شکل میگیرد و قوت میگیرد. فکر میکنم این حال و هوای عیدپاک مرا هم هوایی میکند و برای همین است که دلم میخواهد یکهو یکی در را بزند و بیاید مرا بغل کند و بعد... کلا رستگار شویم! کم که میآورم، دلم میخواهد یکی بدود بیاید نجاتم دهد، حتی تنفس مصنوعی و ماساژ قلبی و... خب همه چیز را که نباید گفت! یک منجی خوب همهی اینها را خودش میداند. فقط باید برایش یک نویگیتور گرفت که بتواند بالاخره یک روز مرا پیدا کند! آدم هوارش میآید که: «اون جی-پی-آر-است رو روشن کن مــــــــــــــــرد!»
|