دیشب حرف اول نامت را بیاختیار نوشتم روی صفحهی تقویم که کنده بودم ایستادم کنار پنجره انگار صدایم زده باشی یا صدای پایت را شنیده باشم رویش آرام خط کشیدم خطهای مورب از گوشهی چپ به گوشهی راست بعد برعکس با حالتی مست یا مسخ چهمیدانم در هوا چه بود! من حرف اول نامت را نوشتم و بعد باد سرد مرا به خودم آورد برگهی تقویم مچاله شد و افتاد میان پوست پستهها آخر و عاقبت رویاها کم و بیش همین است!
|