داستان لاته

مِری یه روز مزخرف رو گذرونده بود. وقتی آقای بَنکس خسته از سر کار جلوش ایستاد، مِری رنگش پریده بود و خداخدا می‌کرد زودتر این روز نفرت انگیز تموم بشه. با یه صدای خسته که بیشتر شبیه ناله بود و یه لبخند ساختگی غیرقابل تحمل از آقای بنکس پرسید می‌تونم کمکتون کنم؟

آقای بنکس سفارش یه لیوان چای ارل‌گری داد با یه برش رولت بلژیکی.

بنکس رفت نشست پشت یه میز درست جلوی کانتر و فکر کرد اگر فقط ده سال جوون‌تر بود می‌تونست مری رو امشب به شام دعوت کنه. بعد یه کم دچار عذاب وجدان شد و فکر کرد شایدم بیست سال جوونتر!

مری یه لاته درست کرد و ریخت توی فنجون‌های بلند چینی. آخرین برش رولت رو برای آقای بنکس گذاشت توی بشقاب و خیلی دقت کرد که توت‌فرنگی روش جدا نشه و قِل نخوره توی بشقاب. بنکس داشت خبر مربوط به تبانی بازیکن‌های پاکستانی کریکت رو می‌خوند که مری سفارشش رو چید روی میز و گفت «لذت ببرید».

اما قبل از اینکه بنکس روی میز رو نگاه کنه سروکله‌ی کوین پیدا شد؛ با یه لبخند پیروزمندانه روی لب و یه فنجان چای داغ توی دستش! کوین تا کمر جلوی بنکس خم شد و پرسید «قربان شما سفارش چای داده بودید نه؟» بنکس که کمی گیج شده بود جواب داد «اینطور فکر می‌کنم، چطور؟» و کوین خیلی پیروزمندانه چای رو با لاته‌ی روی میز عوض کرد و گفت «سفارش شما لاته نبود».

کوین که توی پوست خودش نمی گنجید از اینکه تونسته خودی نشون بده و توی روز دوم کارش یه اشتباه فاحش مری رو جبران کنه، با فنجون لاته رفت پشت کانتر بغل دست مری وایساد و دست به کمر منتظر بود مری بهش بگه موضوع چیه تا ضایع‌اش کنه!

مری که قیافه اش هر لحظه پریشون‌تر از لحظه‌ی قبل می‌شد، داشت ساندویچ بیکن و روکت خانم فینچلی رو براش می‌پیچید و حواسش به کوین نبود. خانم فینچلی گفت میشه دوتا دستمال کاغذی دیگه هم بهش بده؟ مری دست راستش رو برد بالا و نیم‌چرخ سریعی هم زد که ببینه چند دقیقه به تموم شدن شیفتش مونده، کوین همون لحظه تصمیم گرفت یه قدم بیاد جلوتر تا فنجون لاته رو بگیره جلوی دید مری. لحظه‌ی بعد فنجون لاته ای بود که با حرکت ناخواسته‌ی دست مری پرتاب شده بود روی لباسای کوین و قطرات قهوه‌ای که همه جا پاشیده بود. حتی روی سالاد گل کلم!

کوین همینطور هاج و واج مونده بود و مری پشت سرهم معذرت می‌خواست. مری برگشت و کار خانم فینچلی رو راه انداخت. بعد ساعت دیواری رو نگاه کرد و همونطور که سرَسری روی کانتر دستمال می‌کشید گفت «من باید برم، جریان این لاته چی بود؟»

کوین همینطور که به پیش‌بند نوی لک شده‌اش نگاه می کرد گفت «هیچی تو برو من اینجا رو تمیز می‌کنم.»

سه دقیقه بعد، مری لباس هاش رو عوض کرده بود و داشت از در می‌رفت بیرون و کوین داشت زمین رو تی می‌کشید. مری یه نگاهی به آقای بنکس و تی‌بگ کنار فنجونش کرد و بعد به لکه‌گنده‌ی قهوه روی پیش‌بند کوین. گوشه‌های لبش کم‌کم کشیده شد و ماهیچه‌هاش رفت بالا. همین‌طور که تو دلش می‌خندید بلند گفت «می‌بینمت کوین».