کس دیگری بود آنکه مرا می‌دید

حالا من مدام می‌نویسم. صبح‌ها روبروی پنجره، روی پله‌برقی‌های مترو، فشرده میان آدم‌های توی قطار، سبد به دست توی فروشگاه بزرگ و شب‌ها خسته بالاسر سینک ظرفشویی.

حالا مدام می‌نویسم توی مغزم. همه جا می‌نویسم، الا توی وبلاگ. بعد که می‌نشینم برای نوشتن، می‌بینم همه‌ی داستان‌های ناب گریخته‌اند. تمام تشبیهات بکر، تمام لحظه‌های من، تنها مال من... از من... گریخته‌اند!