نیمه جان در غروب

اشک ها

ریمل ها

کرم پودرها


همه را باهم

از چهره می شویم


زار زدن های یکشنبه

همان دلتنگی های جمعه هاست

که در دلم مانده

و سر باز می کند

به افق جایی در غرب


دستم را روی کاشی های سفید

می فشارم

می فشارم

می فشارم


خاطره ای نمی ماند دیگر

زیر دوش یکشنبه شب


همه را

آب

با خودش

برد