کف مطالبات

از خدا سی و دو سال عمر گرفتم که- نه، هنوز سی و دو روز مانده که همه ی سی و دوسال عمر را کامل از خدا گرفته باشم. حالا سی و یک و خورده ای حساب کنید- داشتم می گفتم که اینهمه سال بالاخره زندگی کردم و حالا باید بدانم که آخرسر، کف مطالباتم در زندگی چیست. این کف و سقف را یک سال و اندی است یاد گرفته ام و بار اولم است دارم از آن در وبلاگ استفاده می کنم. یک جور غریبی است هنوز.

چقدر من پرت می شوم از موضوع! داشتم می گفتم... محدودیت هایی که این چند وقته در بلاد فرنگ مجبور شدم باهاشان کنار بیایم- و حتی بهشان عادت کنم به طوری که اصلا یادم برود اینها محدودیت بوده اند- مرا وادار کرد به فکر کردن راجع به این حداقل ها که باید داشته باشم. که البته اگر نداشته باشم مسلما نمی میرم اما اگر داشته باشم راضی ام و آرام و سر به زیر می نشینم زندگی ام را می کنم. دقت داشته باشید که کلا آدمی خیلی چیزها می خواهد تا به زندگی ایده آلش برسد و این چند گزینه تنها کف ماجراست!

یک- اینترنت پرسرعت نامحدود؛ در زندگی قبلی (منظور چهارماه پیش به قبل است) من روزم را با روشن کردن مودم ای دی اس ال شروع می کردم و سر راه دستشویی کلید پاور لپ تاپ را هم می زدم و با وجود تمام محرومیت های فیل.تری روزی 15-16 ساعت کسی نمی توانست مرا از اینترنت جدا کند. حالا اینجا بالاجبار اینترنت محدود دارم در خانه که فقط می شود چند ایمیل زد و کمی چت کرد. برای تمام جینگولک بازی های دیگر و کمترین حد دانلود- یعنی دوتا عکس خشک و خالی بالای یک مگابیت- باید بقچه بندیل ببندم، بروم دو زون (منطقه) آنطرف تر، توی کتابخانه ی دانشگاه.

دو- حمام و دستشویی شخصی (با آب گرم)؛ به هرحال چه سوسول بازی باشد چه نباشد حمام و دستشویی مشارکتی روی اعصاب است. حتی اگر همخانه ی شما خیلی هم آدم شلخته ای نباشد. حتی اگر همینطور موهایش را که شانه می کند نریزد روی زمین و برود. حتی اگر با کفش بیرون نرود توی دستشویی حتی اگر کاغذ توالت را روزانه تمام نکند حتی اگر مجبور نباشی هربار برای حمام کردن باهاش هماهنگ کنی و هزاران حتای دیگر.

سه- آشپزخانه ی دلباز؛ من حتما باید آشپزی کنم و این فقط به رفع نیازهای حیاتی بدن مربوط نمی شود. من یک وقت هایی تنها برای تمدد اعصاب باید بروم سراغ آشپزی حتی اگر غذا را بعد از پختن درسته بگذارم توی یخچال برای بعد. آشپزخانه باید هواکش درست حسابی داشته باشد و نور کافی. تا راحت بتوان پیاز و سیر سرخ کرد و هنگام شستن ظرف ها از پنجره بیرون را دید زد و زیر لب آواز خواند.

چهار- سینما؛ از تفریح گذشته، من به فیلم دیدن معتادم. من به سینما عاشقم. می خواهم اولین روزی که فیلم دلخواهم می آید توی سینماها بتوانم بلیت بخرم و بنشینم به حظ کردن. می خواهم هر روز هفته که اراده کردم بتوانم بروم یک فیلم ببینم. البته مسلما نیاز دارم خارج از سرزمین مادری باشم چون فعلا همان دوتا فیلم ساز وطنی که واقعا فیلم ساز بودند هم دست و بالشان بسته است چه رسد به سینمای هالیوود و اروپا و... غیره (غیره لابد بالیوود!).

پنج- منبع تمام نشدنی کتاب؛ یعنی این کتابخانه ی دانشگاه مرا دیوانه می کند آخر. اینهمه کتاب را یکجا می بینم دلشوره می گیرم. قلبم تاپ تاپ از توی سینه ام می خواهد بزند بیرون. هول می شوم که باید همه ی کتاب های دنیا را بخوانم. دپرس می شوم که چقدر بی سوادم و چقدر از همه چیز عقبم و چقدر یادگرفتن لذت بخش است. البته خرید کتاب از آمازون هم لذتی است وصف ناشدنی که اینجا کشف اش کرده ام و دلم نمی خواهد به هیچ عنوان از دستش بدهم.

شش- فضای مناسب پیاده روی؛ بدون نیاز به پسوند و پیشوند اضافه (نشانه های عفاف و متانت و نجابت) بتوانم بروم برای خودم همینطور توی خیابان راه بروم و مردم را نگاه کنم. بروم توی پارک ها و عکاسی کنم. بروم از روی نقشه، خیابان ها و ساختمان ها را با پای پیاده توی شهر پیدا کنم. بروم کافه کشف کنم. بروم مغازه های شیک دید بزنم. بتوانم دوتا نفس عمیق بکشم به شرطی که خفه نشوم.

هفت- یک عدد مارک دارسی*؛ نه به جان شما از دارسی نمی توانم پایین تر بیایم. یعنی در این یک زمینه کف و سقف ام یکی است. رسما از هرچه نخاله و مخ خلاص و روان پریش است، خسته شده ام و نیاز به یک مارک دارسی تمام وقت دارم که قبول مسئولیت کند و عاشقم بشود.

خلاصه این بود فهرست مطالبات ما (من). چون نزدیک تولدم هم هست گفتم شاید آن بالاها کسی اهل مذاکره باشد و به کف مطالبات ما اهمیت بدهد. البته اگر اهمیت هم ندهد ما همین طوری مثل بز نمی نشینیم اینجا هی کف بازی کنیم و اینطوری ها هم نیست که در همیشه روی یک پاشنه بچرخد! (استفاده از این اصطلاح به جا بود اصلا؟)

فقط این ها را ثبت کردیم که بعدا جای گله گذاری نباشد.

والسلام

 

*مراجعه شود به فیلم/سریال غرور و تعصب یا حتی سری فیلم های بریجیت جونز دایری. یا فقط گوگل کنید کالین فرت تا بفهمید از دارسی که حرف می زنم از چه حرف می زنم!