خواب، کتاب، کباب

از همون سال اولی که نمایشگاه اومد مصلی، به خودم گفتم دیگه نمی رم! سال بعدش نرفتم اما پارسال به خاطر کتاب های خودمون (نمایشنامه های دورتادور دنیای نشر نی) رفتم باز. 

اما هرچی فکر می کنم نمی دونم امسال چرا رفتم. انگار مجبورم! خیلی بی خود و بی جهت. البته پام که رسید خونه دوباره عهد کردم که دیگه نرم. توی شبستان مصلی که ناشرای عمومی هستن واقعا نمیشه نفس کشید. توی شلوغی غرفه ی ناشرای معروف نمیشه دو دقیقه وایساد و کتاب ها رو دید و باز هم بعد اینهمه سال باید ساندویچ ناهارتو زیر آفتاب و لب جدول بخوری چون یه صندلی یا نیمکت پیدا نمیشه یا حتی یه سایه بون.

علاوه بر اینا، گُله به گُله ماشین گشت وایساده و یه جوری احساس عدم امنیت می کنه آدم با دیدن پلیس (مملکته داریم؟). خواهرانِ همیشه در صحنه با ماشین میان و تذکر می دن به بدحجاب ها. تهدید می کنن که اگر رعایت نکنن میان می برنشون. در ضمن آدم از خبر جمع شدن یه سری کتاب، دل و دماغش رو از دست میده. حتی اگر قصد خرید اون کتاب ها رو هم نداشته باشه. حذف نشرها هم آدمو نا امید می کنه.

اما با همه ی اینا، نمایشگاه واقعا شلوغ بود. به دوستم گفتم یعنی ما واقعا انقدر کتابخون داریم؟ اونم جواب داد که فکر کنم آدم بیکار زیاد داریم. خیلی ضدحال بود جوابش اما خب به نظرم در مورد بعضی از اون عده، صدق می کرد. خودمون اگر آدمای خیلی گرفتاری بودیم نمی رفتیم! خیلی ها هم به خاطر کتاب های آموزشی و کنکور و دانشگاهی میان. اما واقعا شلوغ بود، با اینکه وسط هفته بود و روز اول یا آخر نمایشگاه هم نبود که بخواد دلیلی باشه.

من یه کتاب شعر گرفتم به اسم «بر مهراب تو، بز سپید من» از سافو، شاعر زن خیلی خیلی قدیمی یونانی، نشر مشکی. همه ی شعرهاش جالب نیست اما لحن و احساسش خیلی به شعرهای خودم نزدیکه. دوسش دارم.

دوتا هم کتاب آموزش نقاشی با آبرنگ خریدم. ببینیم می تونه از من نقاش بسازه یا نه!

*

آیلتس شدم ۷. خب حالا چه کار کنم؟ باز دوسال دیگه این دستمه و آخرش هم کاری باهاش نمی کنم. انگار نمی خوام برم. آره فکر کنم نمی خوام... ولی آخه بعضی وقتا می خواما!

*

کاش آدما برای اینکه بتونن بیان تو خواب آدم اجازه می گرفتن. یا مثلا مثل برنامه هایی که می خوان اینستال بشن، می پرسیدن از آدم که «آیا مطمئنید که می خواهید این خواب را ببینید؟»

*

در دوردست ماه فرو شده

و هفت خواهران نیز.

نیمه شبان است و

عمر می گذرد

من اما تک و تنها می خوابم.


سافو


پ.ن. هنوز هیچکدوم از گلدونام جوونه نزدن