دارم یا ندارم؟

من فکر می کنم دارم دیوانه می شوم اما با بقیه که صحبت می کنم، می گویند فقط خسته ام و دارم دیوانه نمی شوم!

دیشب (یا امروز صبح) ساعت یک ونیم پاشدم به سالاد درست کردن. بعدش هم کمی با آهنگ های عهد دقیانوس مارتیک بال بال زدن! (چون آن کاری که من می کردم هیچ گونه شباهتی به رقصیدن نداشت!)

خیلی هیجان لازم هستم. خیلی شدید. و برای اینکه گاد عزیز یک وقت هیجان اشتباهی نازل نکنند باید بگویم که به یک نوع هیجان شدید و غیرمنتظره و شادی آور نیازمندم. قربان یو!

هفته ی پیش بالاخره رفتم و یک عدد فوتوپرینتر خریدم. اینجای دلم مانده بود که بخرم. همه می گفتند نمی ارزد و اگر عکس زیاد چاپ نکنی خراب می شود و هزار حرف دیگر. اما برای عقده ای نشدن و خود دوست داشتگی پاییزی، بالاخره یک عدد پرینتر کَنون خریداری شد. دوستان می توانند عکس های درخواستی خود را ارسال و چاپ شده شان را تحویل بگیرند! تخفیف هم می دهیم، لطفا چانه نزنید.

صبح ها به شدت (با تاکید) خواب می بینم پشت سرهم. خواب هایی با داستان ها و شخصیت های بی ربط که چیز زیادی هم ازشان یادم نمی آید. اما این خواب های اساسی، نمی گذارند از خواب بیدار بشوم. وقتی هم تمام می شوند، یک ساعتی مدام بین خواب و بیداری هستم و تکلیفم باخودم روشن نیست و میخ شده ام به رختخواب و نمی دانم چه مرگم است. 

یک ماه و نیم از بنایی و نقاشی خانه ما می گذرد و تنها اتاقی که کامل سروسامان نگرفته اتاق من است. حالا هی من می گویم دارد یک چیزیم می شود، بگویید نمی شود!

امروز هوا خوب است. دلم می خواهد بروم بیرون و کمی بچرم. همچون گوسپندی خوشحال و بی غم روی تپه ای سرسبز!