و دلم زیر این مهتاب اشکبار است و چشمانم زیر این مهتاب همچون پاره ای آتش می سوزند زیر این مهتاب تنهایم و هیچکس نیست هیچکس که آرامم کند که گوش دهد هیچکس نبوده تاکنون که دلم رو به او باز شود که آغوشش «اندک جایی برای زیستن اندک جایی برای مردن » باشد و دلم زیر این مهتاب پاره پاره می شود و چشمانم زیر این مهتاب خونبار است صبرم از هم می درد طاقتم طاق می شود چرا پس زیر این مهتاب هیچگاه معجزه ای نمی شود؟ |