زیر این مهتاب... مرا دریاب

و دلم 

زیر این مهتاب 

اشکبار است 

و چشمانم 

زیر این مهتاب 

همچون پاره ای آتش 

می سوزند 

زیر این مهتاب 

تنهایم 

و هیچکس نیست 

هیچکس 

که آرامم کند 

که گوش دهد 

هیچکس نبوده تاکنون 

که دلم رو به او باز شود 

که آغوشش 

«اندک جایی برای زیستن 

اندک جایی برای مردن »

باشد 

و دلم 

زیر این مهتاب 

 پاره پاره می شود  

و چشمانم 

زیر این مهتاب 

خونبار است  

صبرم از هم می درد 

طاقتم طاق می شود 

چرا پس 

زیر این مهتاب 

هیچگاه 

معجزه ای نمی شود؟