بعضی وقتها تعجب میکنم که چطور برای آروم شدن یا تخلیه استرس و بیقراری نیاز شدید به یه سری کارهای خاص دارم. مثلاْ بعضی وقتها من باید آشپزی کنم! میفهمی؟ باید! و هیچ لزومی هم نداره که گشنهام باشه یا موقع ناهار و شام باشه. حتماْ باید برم توی آشپزخونه و یه غذای درست حسابی درست کنم. حتی اگه بعد اینکه آماده شد بذارمش توی یخچال واسه فردا. اینجور غذاها هم مخصوص خودمن! یعنی غذاهای متداولی نیستن که توی خونه میخوریم. مثل نودل سبزیجات یا املت کدو یا حتی اونایی که اسم ندارن! (ولی قابل خوردن هستن!) * اون اوایل که آهنگهای محسن نامجو رو میشنیدم برام خیلی غریب بودن. نه میتونستم بگم بدم اومده نه اینکه خوشم اومده. گاهی هم از عربدههایی که میکشید شاکی میشدم! اما حالا احساس میکنم دوستشون دارم. و به نظرم جدای از سبک جدیدش٬ نامجو صدای گرم و دلنشینی داره. آره عزیزم... آدم به همین سادگی نظرش عوض میشه. آهنگ «یارم بیا» که با کیوسک خونده خیلی میچسبه. مخصوصاْ وقتی بذاری هی از اول... هی از اول. * بعضی وقتها چشماندازها خیلی روشن هستن اما آخرش میبینی هیچ اتفاقی نیفتاده. * دلم میخواد کاری که دستمه زودتر تموم شه تا یکماه استراحت کنم. برم سفر و بشینم از کتاب خوندن لذت ببرم. دلم میخواد موبایلم رو یکماه جواب ندم. همینطوری! * بعضی آدمها قراره تا مثبت بینهایت آدم رو از خودشون ناامید کنن. |