آنچه گذشت

ما (من و شولی) سالی یه بار ممکنه همدیگرو ببینیم، اونم باید ساعت ۸ صبح روز عاشورا باشه؟ 

یعنی در یک اقدام انتحاری، ساعت ۲ صبح تصمیم گرفتیم بریم پارک طالقانی پیاده روی. منم دیدم واقعاْ احتیاج دارم به هوای تازه و بالاخره یه همپای موقت گیر آوردم واسه راه رفتن، با کمال میل قبول کردم و زدم قدش! هوا خیلی خوب بود و با اینکه ۱ ساعت بیشتر ورزشکار نبودیم اما حس خوبی بهم دست داد. بعدش هم با اینکه می دونستیم عاشورا تنها روزیه که رسماْ همه جا (یعنی همه جا) تعطیله، نصف تهران رو دنبال یه نیمرویی یا اُملتی گشتیم! و خب مسلماْ هیچ جا باز نبود. 

این روزای تعطیل به قدری کار داشتم که نمی فهمیدم روزا چطوری می گذره. یهو سرم رو از روی مونیتور بر می گردوندم می دیدم د بیا! شب شده. تازه بازم از کارهام عقبم. اما خوبه ها. دوست می دارم اینجوری الان! 

واقعاْ خجالت داره که آدم یه فیلم رو یکسال بعد از خریدن ببینه! نه؟ دیروز بالاخره فیلم «مایکل کلیتون» رو دیدم. اولش خانواده یه کم غر زدن که این چیه و چرا ما چیزی نمی فهمیم... اما آخرش همه ایول آوردن و جمیعاْ به این نتیجه رسیدیم که فیلم خوبی بود. اما بازی ها خیلی بهتر از داستان فیلم بود. این آقای جورج اداهای خاص خودش رو تونسته بود کنار بذاره و واقعاْ بشه مایکل قمارباز مستاصل! 

*  

این وبلاگ نوشتن فواید زیادی داره ها! مثلاْ من پریروز اسم یه کشوری رو یاد گرفتم به واسطه این وبلاگ که تاحالا نشنیده بودم! یکی از «آنتیگرا و باربودا» که دوتا جزیره توی دریای کارائیبه اومده وبلاگ من! خیلی جای قشنگی بود. امیدوارم بازم بیاد اینجا رو بخونه و یه ایمیل به من بزنه که باهم آشنا بشیم. جالبه آدم از اون سر دنیا خونده بشه خب! 

راستی این دوست عزیز خواننده (به شیوه صدا و سیما شد) که از کانادا میاد اینجا رو می خونه و همیشه هم از وبلاگ نسیمک میاد و احتمالاْ اسمش نغمه است هم اگر لطف کنه به من ایمیل بزنه خیلی کار نیکو و پسندیده ای می کنه. 

*

تلویزیون بی بی سی فارسی از چهارشنبه برنامه هاش شروع میشه. هیچکس نمی تونه بفهمه این خبر برای من چه مفهومی داره!