دیشب اتفاق بامزهای افتاد. یهو گفت تا حالا با دو نفر همکار بوده که خیلی خیلی از کار باهاشون لذت برده و همکاری خوبی داشته. یکی تو٬ یکی من! و بدون اینکه چیزی بدونه٬ اسم من و تو رو گذاشت کنار هم. وقتی پرسید «میشناسیش؟» دلم خواست یه عالمه حرف بزنم. از اون حسهای احمقانه! دلم میخواست بگم چقدر میشناسمت. اما نگفتم. جواب دادم «آره» و موضوع عوض شد. دنیا که با آدم بازیش میگیره نمیدونم باید خندید یا نه! |