- ما تنهاییم؟
- نمیدونم. فکر کنم همه همسایهها خواب باشن.
- پس ما تنهاییم. الان این تیکۀ آسمون فقط مال ماست. این تیکۀ درخت کاج کوچه. نور نارنجی بزرگراه و اینهمه غم...
- چراغهاشون خاموشه. آره، همه شون خوابن.
- تنهایی ما پر شدنی نیست!
- یعنی میگی بیدارشون کنیم؟ آخه همه شون صبح زود میرن سرکار.
- اینجور تنهایی رو باید تحمل کرد. اصلاً اگه شریک شدنی بود که دیگه تنهایی نبود. دیگه لذتی نداشت.
- میتونیم فردا براشون تعریف کنیم که امشب چطوری بود.
- ما آزادیم؟ یعنی چون تنهاییم پس آزادیم؟
- به هرحال نباید حق همسایه رو زیر پا گذاشت. تا وقتی سروصدا نکنیم، آزادیم. نذار بیدار شن!
- اگه باهم باشیم، اگه بخوایم همۀ این شبها و کاجها و نورها و غمها رو باهم شریک بشیم... شاید همه دوست نداشته باشن. شاید معذب بشن و روشون نشه به ما بگن.
- میخوای همه شون رو یه روز ظهر دعوت کنیم؟ یا برای عصرونه. همه بالاخره شیرینی و میوه و یه لیوان چایی رو دوست دارن.
- اونها چی؟ اونهام تنهان؟ یا آزاد؟ شاید اونهام میترسن ما آسمون و گلدونها و ابرها و پردهها و عکسهای روی شومینهشون رو دوست نداشته باشیم!
- آدمای خوبین. به نظر مهربونن. حالا نمیدونم معاشرتی هم هستن یا نه؟!
- یه بار یکیشون منو برای یه قهوه دعوت کرد. اما بعد خودش دعوتش رو پس گرفت. ترسید. ترسید تنهاییش رو همراه قهوهاش تا ته سر بکشم.
- باید تعارف میکردی. با اینا باید آداب معاشرت رو رعایت کنی. مثلاً اگه دعوتشون رو زود قبول کنی جا میخورن.
- پس ما تنهاییم.
- فردا یه کیک بپز. زنگ همه شون رو میزنیم ببینیم کدوم جرئت میکنه بیاد پیشمون.
- حتی اگه یه بار پاشون باز شه اینجا اونوقت دیگه ما این زندگی رو که الان داریم نخواهیم داشت. همه چی عوض میشه. آدما ما رو میبینن. دمپایی دم حموم رو، رومیزی آبی رو، اون مجلههای خاک گرفته رو. بعدش دیگه نه تنهایی هست نه آزادی. تازه احتمالش هست که اونهام ما رو دعوت کنن!
- زیاد بهشون نمیاد فضول باشن. شاید مثلاً چند وقت یه بار برای احوال پرسی، گرفتن شارژ یا قرض گرفنن دوتا تخم مرغ پیداشون بشه. به هرحال همسایهن. تو که نمیخوای منزوی باشیم؟ میخوای؟
- ما تنهاییم؟
- نمیدونم. فکر کنم همه همسایهها خواب باشن. |