روزنگار

امروز بالاخره فیلم دایره زنگی را دیدم. فیلم اجتماعی خوبی بود اما انقدر تعریف شنیده بودم که انتظار بهتر از آن را داشتم. اما یک نکته خیلی مهم است آنهم ساختن فیلم‌هایی است که از چیزهای ممنوع صحبت می‌کند و خب٬ آنها پربیننده و پرطرفدار خواهند شد. (همانطور که اخراجی‌ها شد!) هرچند به نظرم همسطح قرار دادن این دو فیلم بی انصافی محض است اما هر دو از این خصوصیت که شوخی با خط قرمز‌ها و گفتن ممنوعیات است برخوردارند که مخاطب عام را به سالن سینما می‌کشد.

دایره زنگی می‌توانست فیلم بهتری باشد. از بازی باران کوثری ، مهران مدیری و صابر ابر  خیلی خوشم آمد. امین حیایی چقدر اضافی و تصنعی بود. تدوین فیلم را هم دوست داشتم. بهاره رهنما هم انگار دارد توی همچین نقش‌هایی کلیشه می‌شود.

فقط آن جمله‌ی آخر فیلم حالم را بهم زد. اخلاقی تمام کردن فیلم (حالا چه داوطلبانه بوده چه به اجبار) پایان خوب را از فیلم گرفته است. کلاً امسال از دست پایان‌های ناجور دلخورم. مثل نمایش بیضایی!

*

توی تجریش هی چرخ زدیم. رفتیم تندیس و یک بلوز به قول مامان آشغالی را قیمت کردیم، خانوم مو سیخ سیخی گفتند ۶۵ هزارتومن!!! بعد رفتیم توی بازارچه و یک پیرهن شب فیروزه‌ای کار شده‌ی بلند را قیمت کردیم گفتند ۴۸ هزارتومن. فکر کنم اگر تهدید به مرگم هم کنند از جاهایی مثل تندیس خرید نکنم! خسیس؟ نه، یکجورهایی احساس حماقت می‌کنم وقتی اینجور مراکز خرید می‌روم. یعنی از اینکه جنس جینگولی را که معلوم نیست مال کدام قبرستانی است به قیمت خون پدر نمی‌دانم کدام بنده خدا بخرم احساس حماقت می‌کنم!!!

*

چشم درد و سردرد امان ما را بریده است (نقطه سر خط)

اگر نتوانیم کتاب بخوانیم و فیلم ببینیم و کاغذ سیاه کنیم می‌میریم‌ها... خدا جان، با شمام.