روزنگار

 حالا باز بگویید این حرفها چرند است. باز بگویید خرافات است.

نخیر عزیزم! هفتم٬ روز خوش یمنی است. روز شانس است. روز بخت است. (گفته باشم مخالفت هم نداریم.)

 از صبح گفتم به خودم خوش بگذرانم. لم بدهم روی تخت و نسیم بوزد میان موهایم. ناهار هم از بیرون سفارش بدهم و کمی ولخرجی کنم تا حالش را ببرم.

بعد فکر کنم که خیلی وقت است سینما نرفته‌ام و خوشگل کنم و تنها بروم سینما. در راه برگشت هم یک آب‌نبات چوبی بخرم و تا عشقم می‌کشد ملچ و مولوچ کنم.

عصرانه چای و شکلات (ای جون من) بزنم توی رگ! همچین حس کنم دنیا چقدر به کام است. دم غروبی یک عدد ایمیل دریافت کنم که خبر مسرت بخش مادی-معنوی به همراه دارد و به خودم ببالم و جیغ بکشم و نیشم تا بناگوشم باز بماند.

بعد تمام اینها٬ وقتی می‌خواهم بخوابم ببینم داستانی که پارسال نوشته بودم در یک مجله ادبی آنلاین منتشر شده و یکبار دیگر ذوق‌مرگ شوم.

حالا بگویید اینها همه خرافه است. اینروز که با دوتا «۷» به ما چسبید.

*

فیلم «به همین سادگی» فیلم ساده ایست به نظر. اما عمیق است. از عمق گوشت و استخوان که هیچی از آن ته روح زنانه آمده. مخصوصاْ زن ایرانی. من فیلم را دوست داشتم. و یک چیز جالبتر اینکه بازهم درست وقتی دغدغه‌ی مسئله‌ای را داشتم توسط یک چیزی مثل همین فیلم تکان خوردم و به فکر فرو رفتم. یعنی همیشه هرچیزی که لازم دارم را می‌بینم و می‌شنوم. حالا باز بگویید فرشته وجود ندارد!