خواب دیدم دورگهام!
مادر آمریکایی و پدرم هندی است. مادر مرده است و پدر نابینا است. فکر کنم رگ هندیم کلفتتر بوده چون داستان زندگیم هم کمی هندی میزد. اما نه٬ همان رگ آمریکاییام کلفت بوده چون پوست سفید و موهای روشن داشتم. توی خواب فکر میکردم شاید در یک تصادف مادر جانش را از دست داده و پدر چشمانش را. پدر خیلی مرا دوست داشت. خیلی مهربان بود. راجع به هرچیزی مثل دو دوست با هم گپ میزدیم. نمیدانم توی خواب چند روز گذشت؟ چند ماه؟ یا چند سال؟ اما او یکجوری میخواست به من بفهماند که باید تنهایش بگذارم تا بتوانم دنیا را کشف کنم.
*
به خوابم فکر میکنم و او یک بند حرف میزند و دستانش را با عشوه تکان میدهد: «فکر میکنی اگه دولایه از پوست صورتم رو بتراشم منفذهای پوستم بسته میشن؟» جوابش را نمیدانم از پزشکی چیزی سردرنمیآورم. میگویم :«نمیدونم!» ادامه میدهد:« میترسم اینهمه پول بدم اما پوستم فقط شفافتر بشه.» فکر میکنم آیا این ترس دارد؟ جواب میدهم:« از این بترس که عوارض جانبی داشته باشه چون با اسید لایه پوستت رو میتراشن.» این را از پدرم پرسیده بودم. رنگش میپرد٬ کمی فکر میکند و میگوید:« نه بابا٬ عوارض نداره... حتی اگه چهل درصد هم بهتر بشه خوبه. فقط مشکلم اینه که نمیتونم موهام رو برای عید رنگ کنم یا ابروهام رو بردارم یا...»
فکر میکنم چرا دورگه و چرا نابینا ؟
*
حرصم میگیرد. همهی «صاد» ها را «سین» نوشته. مثلاْ «شست درسد»! و یک اصراری دارد فارسی پهلوی را زنده کند و همهی «فقط»ها را «تنها» بنویسد و همهی «اولین»ها را «نخستین». حامی دو آتیشهی زبان پارسی است اما کلهی ماهی را از پنجره میاندازد بیرون! (خب این که صاد نداشت لابد کار بدی نیست !) نمونهخوان جلوی همهی سینها علامت سوال گذاشته و من جرئت نمیکنم تغییرشان بدهم. حرصم میگیرد.
|