روزنگار

*

این اولین اکسپوی عکس ایران عجب چیز بی‌مزه‌ای بود. قیمتهاش اما بامزه !

*

اول عصبانی بودم مثل سگ. بعدش خوب بودم و آرام همچون آب روان. سپس متنفر شدم انگار تا به‌ حال هیچ چیز را دوست نداشته‌ام. حالا بی تفاوت و بی‌حال فقط خوابم می‌آید مدام. ( باز بگو دپ زدی خیال همه رو راحت کن. حال آدمو بهم می‌زنی)

*

دلم می‌خواهد بدوم و جایی دور قایم شوم. دلم می‌خواهد با یکی حرف بزنم. با کسی که جوابهای مزخرف ندهد. کسی که جدید باشد. می‌فهمی؟ قدیمی نباشد. حالا می‌فهمم آدم هوس آدم جدید می‌کند یعنی چی!

*

گاهی فکر می‌کنم شاید اینطوری با خودم تنها راحت‌ترم. موزیک گوش می‌کنم، ناموزون می‌رقصم. هات چاکلت می‌خورم. کتاب می‌خوانم. آدامس می‌جوم. ویرایش می‌کنم. فیلم می‌بینم. خرید می‌روم. گاهی آشپزی می‌کنم... و یکهو از تنهایی خودم کلافه می‌شوم و هیچکس نیست که با هم دعوا کنیم تا بعدش خودمان را برای هم لوس کنیم و قربان صدقۀ هم برویم!

گاهی فکر می‌کنم شاید اینطوری با خودم تنها راحت‌ترم اما...