قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

یک گزارش دورهمی - کنسرت همای و مستان در لوگان هال لندن

بعضی کتاب‌ها شما رو تسخیر می‌کنن. ممکنه تو زندگیتون کتاب خوب زیاد خونده باشین، اما یکی و تنها یکی‌ از بین اونا هیچوقت شما رو ترک نمی‌کنه. آدم یه حس «هامون‌»وار بهش دست می‌ده بعد خوندن اون کتاب! 

اما اصلا من امشب نمی‌خواستم راجع به کتاب حرف بزنم. می‌خواستم بگم امروز رفتم یه کنسرت صددرصد ایرونی که چهل دقیقه دیرتر از موعدش شروع شد و تازه آقای برگزارکننده بعد چهل دقیقه رفت روی سن و گفت لطفا «بیشینین» که به موقع کنسرت رو شروع کنیم! قبل کنسرت و توی میان‌برنامه، ساندویج کالباس و سالاد الویه می‌فروختن. آب معدنی‌هاشون هم «کریستال» ایرانی بود به قیمت یک پوند و نیم! یعنی تقریبا دوبرابر آب معدنی معمولی در این مکان مقدس! پول خورد هم نداشتن و به جاش آدامس می‌دادن. یعنی آدم فکر می‌کرد که الان ناف تهرونه به قرآن. من آخرین بار که همای رو دیدم فکر کنم کنسرت کاخ گلستان بود... یا شایدم توی وی اُ ای بود؟ به هرحال ندیده بودم زلفکانش انقدر بلند شده. راستش وقتی اومد روی سن بیشتر شبیه خواننده‌های راک اند رول دهه هشتاد میلادی بود تا خواننده سنتی. شایدم شبیه سرخپوستا. در هرحال شبیه صوفیا و درویشا نبود!

من شعرها، آهنگ‌ها و تنظیم‌ها رو خیلی دوس داشتم و صدای همای هم به نظر من خیلی گرم و خوبه. اوج‌هایی که می‌گیره رو دوست دارم و کلا سبک جدیدی که از موسیقی سنتی ارائه می‌ده رو می‌پسندم. اما خیلی تعجب کردم که میانگین سنی آدمایی که اومده بودن ۶۵ بود! چرا همسن و سالای من روی خوشی به همای نشون نداده بودن؟ اونجا که نشسته بودم داشتم فکر می‌کردم شاید تبلیغات همای جاهایی انجام می‌شه که مخاطب پیر داره. از تاکیدی که روی شراب‌خواری بود توی شعرها (و دیگه خفه کرد مارو با می و باده و فیلان) یه کم خسته شدم اما اشعار خیلی خوب بود. یعنی کنسرت رو یه جوری به صورت کنسرت سنتی-اعتراضی درآورده بود. ملت هم که فقط می‌خواستن می بزنن، هر ۳۰ ثانیه یه بار برای ابیات هوشمندانه‌ی همای دست می‌زدن. به طوری که دیگه اصلا فرصت نمی‌کردی از بین دست زدن اونا بشنوی چی داره می‌خونه! آخر کنسرت یه خانومه که از من کم‌اعصاب‌تر بود با یه خانومه که مدام دست می‌زد و کِل می‌کشید دعواش شد و گفت اعصاب منو خورد کردی، اون یکی زنه هم برگشت گفت اومدیم کنسرت، دست می‌زنیم، جیغ می‌زنیم، همینه که هست، برررررررررو بیییینییییم بابا! منتظر بودم به هم حمله کنن و همدیگه رو پنجول بندازن که متاسفانه سعادت دیدن یه دعوای ایرونی از دست رفت. یه دونه عروس هم اومده بود کنسرت! با دیدن اون من خیلی خوشحال شدم که با جین نرفتم.

اومدم خونه و رفتم تو سایت همای که ببینم چطور می‌شه سی‌دی‌هاش رو خرید اما هیچ‌جا اطلاعاتی در این زمینه نداده بود. البته سوتفاهم نشه‌ها، قبلش تو گوگل سرچ کردم دانلود فول آلبوم همای، اما چون نتیجه خوبی نگرفتم رفتم ببینم می‌شه خرید یا نه! 

پریروز یه بلیت گرفتم واسه تئاتر «بابا لنگ دراز». اصلا هیچ ایده‌ای ندارم که خوبه یا نه. صرفا اسمش رو توی روزنامه ایونینگ استاندارد دیدم و تصمیم گرفتم که برم. این ماه می‌خوام همه حقوقمو تا قرون آخر خرج کارا و چیزایی کنم که دوس دارم. تئاتر رو هم دوس دارم! یه جفت چکمه هم البته نیاز دارم اما خب وبلاگ جای نوشتن لیست خرید نیست. صرفا می خواستم بگم که یه پروژه برای خودم تعریف کردم به نام ۱۰۰۱ ماجراجویی. که البته این ترجمه لغت به لغت از اسم انگلیسی پروژه است و ممکنه خیلی فاز نده برای شما. اما خودم باهاش حال می‌کنم. می خوام تا وقتی لندن هستم، ۱۰۰۱ فعالیت هیجان‌انگیز فرهنگی-هنری-هرچیزجالبی بکنم. من همیشه دلم می‌خواست لندن زندگی کنم. اینجا اگه مرکز اصلی هنر و فرهنگ دنیا نباشه، یکی از قطب‌های مهمشه. هر روز داره توش هزارتا برنامه مختلف از اقصا نقاط جهان اجرا می‌شه. باید به آرزوهام و برنامه‌هام وفادار بمونم و یه بخشی از این دنیای رنگارنگ باشم. برای همین می‌رم نمایش بابا لنگ دراز! بعدش براتون تعریف می‌کنم که چطور بود. 

نظرات 1 + ارسال نظر
فرفری دوشنبه 15 آبان 1391 ساعت 09:34 ق.ظ

خیلی خوشحالم که به آرزوهات و برنامه هات وفاداری...حالش رو ببر...جای منم خالی کن :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد