قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

آبی، سیاه، خاکستری



این باران نیست که می‌بارد

دریاست که به این حوالی برگشته


پنجره را باز می‌کنم

این من نیستم که پر می‌کشد

مرغ دریایی است که به زادگاهش برگشته


لندن، 10 اردیبهشت 1391

نظرات 2 + ارسال نظر
FaATeMe یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 ساعت 10:35 ب.ظ http://fateme.blogsky.com

شعر زیبایی بود.

ممنونم فاطمه جان!

علی پنج‌شنبه 14 اردیبهشت 1391 ساعت 12:27 ق.ظ

سلام

زود به زود می خواندیم و مفصل
این بار دیر زمانی بگذشت و مختصر

مختصر را البته از شعور خود به عاریت گرفتم من باب زینت سخن و صنایع ادبی ورنه باز هم «مفصل»

یاد مصرع دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم می افتم و بی جهت مضطرب می شوم نمی دونم وسعت دریا و آسمان و صحرا است که مشوشم میکنه یا چیز دیگه و باز از اونجا به مصرع چه هاست در سر این قطره محال اندیش و...اوف دلم آشوب میشه

گرچه پیمانه مختصر شعور من به سیاق ماضی از فهم غایت شعر عاجزه ولی هنوز به قاعده ی آب دریا را به قدر تشنگی و الخ زیبایی را درک می کنه
خیلی زیبا بود و روم نمیشه بپرسم چی میخواستید بگید !

قدم زدن روی آب تا پرواز توی دریا ربطی به هم دارن؟!



اگر می‌شد شعر را توضیح داد، اینقدر کوتاه نمی‌بود و دیگر شعر نمی‌بود. حسش کن فقط!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد