قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

هر چیز که در جستن آنی، آنی؟

اولین کاری که هر روز صبح انجام می‌دهم این است که کلید کتری برقی را می‌زنم پایین: «تق»، بعد هیولای توی کتری از اینکه از خواب پراندمش عصبانی می‌شود و شروع می‌کند خُرخُر کردن، منهم در می‌روم و می‌پرم توی دستشویی. سعی می‌کنم بین شیر آب سرد و گرم که از هم جدا هستند تعادل برقرار کنم و صورتم را بشورم، دندان‌هایم را مسواک کنم و بعد... مثل همیشه حوله نیست (تقریبا هر روز همینطوری غافلگیر می‌شوم) می‌دوم تا اتاق با حوله دست و صورتم را خشک کنم. کتری کمی آرام شده اما از دماغش بخار می‌آید.

تی‌بگ را بسته به اینکه دفعه اول است استفاده می‌کنم یا دوم، به مدت لازم توی لیوان بالا و پایین می‌برم، البته اکثرا هم می‌زنم. رنگ درست حسابی که گرفت ولش می‌کنم تا خنک شود و می‌روم موهایم را شانه می‌کنم. کرم ضد پف می‌زنم روی پلک‌ها که خداوندی خدا همیشه ورم دارند. بعد دکمه پاور لپ‌تاپ، حدود 10 تا 15 دقیقه صبر تا کل دل و روده‌ی ویندوز بیاید بالا. دمای چایی حالا مناسب است و می‌شود آن را با یک نان شیرینی خورد. جی‌میل، فیس بوک و اخبار در حال خوردن و هورت کشیدن. بعد که صبحانه روی تخت تمام ‌می‌شود، دو دقیقه سکوت لازم است. زانوانم را می‌گیرم توی بغلم، خیره می‌شوم به پنجره. دو دقیقه سکوت، من را برای روز آماده می‌کند. بعد باید تندتند لباس پوشید و حاضر شد. دوید طرف ایستگاه مترو (به قول اینها تیوب) و بعد خود را در آخرین لحظاتی که درِ واگن دارد بسته می‌شود، در یک صحنه‌ی کاملا ماتریکسی پرت کرد توی قطار. البته گاهی یک‌جای آدم گیر می‌کند و راننده محترم هم ممکن است چیزی زیر لب به شما بگوید که البته همه می‌شنوند. اینطوری روز من شروع می‌شود.


بین روز ممکن است هزارتا چیز را نفهمم. مثلا تیکه‌ای که استاد می‌اندازد و همه به جز من می‌خندند، یا یکی از تیترهای اصلی روزنامه که در مورد مالیات است، یا مکالمه‌ی کارمند آموزش با آن یکی کارمند آموزش! اما در عین حال صدتا چیز جدید هم می‌توانم یاد بگیرم که البته از این صدتا فکر کنم در بهترین حالت سی‌تاش را یاد می‌گیرم.

داشتم فکر می‌کردم امروز چی یاد گرفتم اما امروز تعطیل بود و خب روزهای تعطیل می‌توانید خودتان را خاموش کنید. من امروز یک ویدئو کلیپ دیدم با آهنگی از جان مک‌کارتنی و هنرنمایی ناتالی پورتمن و جانی دپ بزرگ! تا حالا هم 36 بار نگاهش کردم از بس که عالی است. بعد دوباره با خودم عهد کردم که زبان اشاره یاد بگیرم و تخیل کردم که کاش مثلا یک دوست کرولال داشتم.


پریروز توی این مسابقه‌ی وبلاگی دویچه‌وله، وبلاگ خرس را دیدم که می‌دانم چندبار قبلا توی گودر خدابیامرز خوانده بودمش اما مرتب بهش سر نمی‌زدم. رفتم چندتا از پست‌هاش را خواندم و یادم آمد که چطور می‌نوشت و من دوست داشتم بخوانمش. رفتم بهش رای دادم، هرچند این سیستم دویچه‌وله بدجور کشکی است. یک جوری حس می‌کنم بلاگستان فارسی دارد دوباره یک تکانی می‌خورد. مطمئنم فیس‌بوک هرگز نمی‌گذارد دوباره شکوفا بشود و بعد میوه بدهد! اما همینش هم خوبست که آدم‌ها بنویسند. من از خواندن آدم‌ها لذت می‌برم و از خواندن اخبار تقریبا کهیر می‌زنم و تشنج می‌گیرم.


شب‌ها آخرین کارهایی که انجام می‌دهم این است که چراغ راهرو را خاموش می‌کنم و دوشاخه‌ی لپ‌تاپ را از مبدل سه شاخه می‌کشم بیرون. نور نارنجی تیر چراغ می‌افتد توی اتاق و فنر تخت فرو می‌رود توی پهلوم. می‌خوابم.


#روزمره #آینده #ویرجین مدیا #ده‌هزارکلمه تا آزادی #عشق کو؟



نظرات 4 + ارسال نظر
مرتضی دوشنبه 28 فروردین 1391 ساعت 12:08 ق.ظ http://kooris-6.blogsky.com/

سلام!
شما نگران نباش حال و روز همه اینجوریه !
موفق باشی...

علی چهارشنبه 30 فروردین 1391 ساعت 02:38 ق.ظ

اول :از این متن خیلی خوشم اومد نمایی از یک صبح متداول شفاف و زیبا بیان شده بود رگه های طنز و تخیل عین قند پهلوی چای تلخ کام را کمی شیرین کرد

دوم:همینطور که میخوندم یاد صحنه های فیلم
the devil wears prada
افتادم که الگوی زندگی چند نفر به هنگام صبح و بیدار شدن از خواب در نماهای بریده بریده نشون داده میشد و بیننده میتونست اونا را مقایسه کنه چرا یاد این فیلم افتادم چون ناخودگاه داشتم با الگوی صبح خودم مقایسه می کردم : از ساعت 5:45 دقیقه تلفن ، موبایل ، ساعت و مجدداً موبایل زنگ می زنن 5:57 بیدار میشم ساعت 6:10 از در خونه میام بیرون و 6:20 در حالی که پشتی صندلی سرویس را تا منتها الیه خوابوندم ادامه خواب ... وصبحانه که البته نون لوله شده ای که ملات ثابتش پنیر و گردو هستش ، تابستونا با خیار زمستونا با خرما (به قول فریماه فرجامی یک شب با نعنا یک شب با گلپر نمیذارم یکنواخت بشه ) که به ضرب لیوان چای تهیه شده در فلاسک لابلای زونکن ها و نامه ها و نقشه ها و مدارک فرو میره

عاشق این دیالوگ هستم: «یک شب با نعنا، یک شب با گلپر، نمیذارم یکنواخت بشه». البته عاشق کل فیلم هستم اما این از اون تک جمله‌هاشه که خیلی وقتا به یادم میاد.

[ بدون نام ] چهارشنبه 30 فروردین 1391 ساعت 02:49 ق.ظ

سوم:دو هفته تمام هر وقت میرفتم تو اتاق داداشم ، داشت یه آهنگی گوش میکرد ، بعد دو هفته بالاخره من هم جذب اون آهنگ شدم و اونو ازش گرفتم همین مای ولنتاین را میگم یه دو هفته ای هم خودم اونو گوش کردم برای چند نفر بلوتوث کردم تا اینکه دیشب از روی لینکی که گذاشتی کلیپ را دانلود کردم و یکه خوردم اصلاً فکر نمیکردم این کلیپ مال همین آهنگی باشه که بهش گیر کردم از زمون بچگی با داداشم همیشه سر این قضیه که کی زودتر فهمید کی زودتر دید کی زودتر انجام داد کل کل داشتیم ، هنوز هم داریم مثلاً حق الکشف این آهنگ مال داداشمه ولی به لطف شما قاعدتاً حق الکشف کلیپش مال منه

دنیای متفاوت جمعه 22 اردیبهشت 1391 ساعت 12:17 ق.ظ http://www.elhamkh2001.persianblog.ir

بابا باز تحملت خوبه، من که بیدار می شم سر راه توالت دکمه لپ تاپ رو می زنم که تا میم بیرون آماده شده باشه. البته بیشتر به دلیل گریز از سکوت خواب آور صبحگاهیه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد