همیشه پشت تلفن با لحن بچه کوچولوها، نُنُری، به مامانم میگفتم «دلم برات تنگ شده مامانی»، اونم یه جوری دستم مینداخت، مسخرهام میکرد و یه چیزی میگفت موضوع عوض بشه. امروز بهش زنگ زدم و جدی گفتم «مامانی دلم برات تنگ شده»، یه مکثی کرد و کلافه گفت «آره منم، اما خب دیگه...»
بعدش من مُردم!