قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

مردن در جزیره - دو

دَنیل، وقتی گریه می کنم، وقتی دردهایم آنقدر شدید است که تورا در اتاق می بینم، ایستاده ای روبروی پنجره، پشت به من. ضدنور شده ای و سایه ات که افتاده روی قالیچه ی سفید، چهارشانه است.

دنیل، امروز وقتی داشتم زندگی اَندل را می ریختم توی کیسه های زباله تا اسبابش را بکشد فکر می کردم چطور یک آدم می تواند بدون چمدان زندگی کند؟ آدم ها این همه می روند، آدم ها اینهمه داغ دارند که با خودشان ببرند... پس چطور بی چمدان سر می کنند؟

دنیل، به نظرت این بار هم داستان پوست انداختن است؟ مگر ما چندبار پوست می اندازیم؟ اینبار پوستم چسبیده به خون و گوشت. پوستم که می خواهد کنده شود، خون فواره می زند در اتاق، می پاشد روی قالیچه ی سفید... و سایه ات را لکه دار می کند.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد