قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

قدم زدن روی آب

هیچ چیز بی دلیل اتفاق نمی افتد.

در غمی بزرگ...

دلم نمی خواهد سوالش را جواب بدهم. چون نمی فهمم پشت سوالش چیست؟ پشت سوال های او، تنها یک ندانستن و پرسیدن ساده نیست. هیچوقت نبوده و هرگز نخواهد بود.

روی خط قرمزها لی لی می کند. باز هم بازیگوشی های غیر عمدی؟ باز هم دلشکستگی های اتفاقی؟ دروغ های سهوی؟ و شوخی های همینجوری؟ پر کردن تنهایی؟ فریب غم یا مرور قلب؟

دلم نمی خواهد جوابش را بدهم. احساس من می تواند در یک جمله خلاصه شود. از یک ترکیب تصادفی یا غیرتصادفی لغات. چند کلمه و تنها همین! اما احساس من تنها چند کلمه نیست. احساس من اگر تنها حرفی بود که به زبان میامد، باد هوا بود. من احساسم را نشان داده ام... ثابت کرده ام. نکردم؟

تمام آن لحظه ها که ندید.

این چند روزه رگبار می زند به شیشه. برگ درختان را دیدی چه می درخشند؟ آسمان پاک، هوای دلپذیر و کوه زیبا! احساس من به همین وضوح بود. انگار روی دلم رگباری آمده بود. چه روشن بودم!

دلم نمی خواهد جوابش را بدهم. حالا چه اهمیت دارد؟

باز هم بازیچه می شویم

تا زنگ تفریح بعد!

هیچوقت

هیچوقت

پشت سوال هایش یک پنجره باز نیست رو به عشق!

همیشه پشت سوال هایش یک پرتگاه بوده به بزرگی غم.

در غمی بزرگ...

نظرات 2 + ارسال نظر
راحیل سه‌شنبه 15 اردیبهشت 1388 ساعت 06:10 ب.ظ

هوووم...

گیتی چهارشنبه 16 اردیبهشت 1388 ساعت 01:08 ق.ظ http://gitan.blogspot.com

خیلی به دلم نشست ... خیلی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد